-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 مردادماه سال 1384 02:46
دلم تنگ است برای شمردن چشمک ستاره ها ، برای نجواهایمان کنج آن میز شیشه ای ، برای طعم نگاهت ... برای آن روزها که دست در دست هم گم می شدیم در خواب شهر ؛ کوچه ها را رد می کردیم و می رسیدیم به خیابان بزرگ . برای آن وقت ها که برای تنهایی شب غصه می خوردیم و من با عطر نابت تا آخر دنیا می رفتم . گاه بودنت از روزهای آفتابی می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 مردادماه سال 1384 20:46
My Love My love please Don't go away I will count the hours Until I see her My Love My love please Don't go away I will count the hours Until I see her Come back ...I will not return I will not return I don't want to remember, I don't want to remember Come back ...I will not return I will not return I don't want to...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 مردادماه سال 1384 20:38
میگوید:فرصت را از نو تازه کن..مگر فرصت تازه شدنی است..من از تو زمان خواستم و تو به من ترانه تعارف می کنی..من از تو نگاهی هر چند کوتاه خواستم وتو به من خیره می شوی و در چشمان من زل زل نگاه میکنی و از ته دل می خندی..که چه دختر کم توقعی....دیگر زمان عشق های خیابانی و عشق های رویایی و اینترنتی هم گذشته....شاید از حصار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مردادماه سال 1384 20:52
مردی که خود عصاره غم بود می رود در هاله ای سیاه تر از دود می رود مردی که جواب هزاران سوال بود در امتحان چشم تو مردود می رود در آرمان دیدن دریای پاک بود چون کاه خشک هم سفر رود می رود دستی تکان نداد کسی وقت رفتنش با کوله باری خالی بدرود می رود مردی که کوهسار امید بود چون خاکی گور مرده و نابود می رود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیرماه سال 1384 20:02
فصلی میان من و تردید و تارهای عنکبوت رنجی به نقش طعمه و نیش و تارهای عنکبوت قلبی سیاه که اینکش نوید نور داشت حسی غریب و رمز ریزش تارهای عنکبوت چشمی به دیدن دام آنک براق می شد عشقی شکسته و متروک تارهای عنکبوت سستی بدسان غم به روحم دروازه می گشود یارم نبود و خسته و مغموم تارهای عنکبوت قامت سرو غزل اشک باران می شد رعشه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 تیرماه سال 1384 03:56
می آمیزم سیاهی شب را با سپیدی روز که خود عصاره ی رنگین کمان است ! تا خاکستری را برگزینم برای ترسیم آسمان سرزمین خویش ! اینجا سرزمین قلب و احساس من است و من تو را دوست می دارم ! تو را دوست میدارم و با تو دیگرم به بیداری این گستره ی خاموش و آدمیانش نیازی نیست ! گفتی : عشق فراموش شدنی نیست و نشانم دادی سفره های گشوده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 تیرماه سال 1384 02:23
نقابتو بردار صورت کثیفتو نشون بده... سیاهی ...کثیفی ...دروغ... وفتی همه ی آدمای اطرافت کثیف و پستن وقتی همه صورت سیاه و کثیفشون رو زیر نقاب مخفی کردن وقتی به خاطر هیچی حاضرن همدیگرو به بدترین شکل بکشن وقتی ما آدما انقد کثیفیم که به نزدیکترین کسمونم رحم نمیکنیم مگه میشه تو این لجنزار پر خوک زندگی کرد؟
-
حرفای یواشکی
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 22:32
جز اون آدما شدم که عاشق کسی میشن که میدونن هیچوقت سهمشون نیست اما باز به عشق شمردن نفساش زنده اند عمر من اینقده لایق که من پیشش هیچی نیستم هیچی آره من عاشقم عاشق تقدس یک مرد ایرونی
-
من که از اول اینطوری
دوشنبه 20 تیرماه سال 1384 03:14
من که از اول اینطوری نبودم خودتون خواستید که اینطوری بشم حالا چرا گلایه می کنید. میگن خود کرده را تدبیر نیست... من که از اولش این مدلی نبودم. بمن ربطی نداره . بشین فکر کن ببین چی باعث شده که من پرو بشم.. کاش یه کمی آدم بودی.. منم خیلی دلم میخواد آدم باشم ولی خوب شرمنده هستم از آدم بودن هم خیری ندیدم.. نمیشه که همه آدم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 خردادماه سال 1384 23:55
نمی توانم از عشق بگریزم این است چگونگی روند آن من وتو در نشیب و فرازیم اما شاید در این زمان ما آنرا درست گردانیم ارزش مبارزه را دارد زیرا که عشق چیزی است که تو توان سرباز زدن از آنرا نداری هنگامی که از هم می پاشد همه آنچه را که می خواهد کمی تلاش است اگر تو احساسی مبنی بر ترک کردنم را داری من تو را وادار به ماندن نمی...
-
خودت بگو ...
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1384 10:29
ت و دوره زمونه ی بدی که تو خیابون که راه می ری از نگاه هایی که انگار دارن تو رو لخت می بینن نمی تونی فرار کنی... پیدا کردن یه آدم خیلی سخته ! راستی چه جوری می تونی ثابت کنی دوست داری ؟ و این دوست داشتن یه عشق آتیشی داغ نیست که زود خاموش شه ؟ چه جوری می شه فهمید که دلت یه جا گیر کرده... خودت بگو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1384 14:16
دلشو دنبال پاهای خستش می کشوند... موهاش توی دستای باد ...بغض خفه کننده ای توی گلوش گیر کرده بود همون بغضی که همیشه پشت بهونه ها پنهونش می کرد و به زور قورتش می داد می رفت تا به ساحل برسه .... چونه ضعیفش می لرزید رگه های قرمز توی نگاهش....می رفت تا برای مرگ دلش خیره بشه ی ... خیره بشه به دریایی که انتهاش خداست انتهاش...
-
نیگام کن
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1384 21:42
- عمر من - کجایی ببینی ماریه دوباره بچه شده خول شده زده به سیم آخر تار دلش پاره شده - بهترینم - خودت گفتی تار تعمیری کیفیت نداره آره مواظبش نبودم نمی دونم نمی دونم کجا گیر کرد نمی دونم!!! نمی خوای بهم چیزی بگی ؟ نمی خوای نصیحتم کنی ؟ نمی خوای بگی این چه کارایی که تو می کنی؟ نمی خوای بگی با این دل پاره پوره چه کنم ؟ تو...
-
بهار مبارک
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 18:45
سیصد وچندمین روز بود که تو... معرفتم را به پستی تعبیر کردی احساسم را سبک شمردی و مرا به بدنامی متهم کردی افسوس ( ! ) هیچ وقت مرا نشناختی خوب نگاهم کن من خود توام ( !! ) عمر من ... یک دلیل کار همان هزار و یک دلیل برای نوشتن را می کند پس می نویسم! ماهها می گذرد از آن روزها که دلتنگیهایم نه فقط از چشمانم که برکاغذ هم...
-
کابوس
یکشنبه 9 اسفندماه سال 1383 17:38
در پشت خطوط خاکستری ذهن بوسید مرا که برای بار آخر خداحافظ پیشانی ام دریده شد و الفاظ گنگ بی ریا رنگ چشمان مرا تار می کرد و هنوز در پس آن بوسه بیزاری طعم لبخند رضایت مند کسی حس غمگین خیانت می داد - وای بر من - او بود که به دست رنج محبت یا که فریب گوشه منزوی فکر پر از هیچم را رنگ می بخشید و صدا تا به پاس این رفتار حس...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 بهمنماه سال 1383 09:08
برای آموزش بیشتر نظرات واپس گرای خود را دور بریزیم. یک پروفسور آمریکایی برای مطالعه در مورد قبایل به مرکز یک قبیله رفت. رئیس قبیله برای پرفسور چای در فنجان ریخت به طوری که چای از فنجان سرازیر گردید و پروفسور فریاد زد چکار می کنید بیشتر نریزید . رئیس قبیله گفت : همینطور است مغز شما که از ایده های خودتان پر است و من...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 بهمنماه سال 1383 17:32
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود و در تمام شهر قلب چراغهای مرا تکه تکه می کردند. وقتی که چشمهای کودکانه عشق مرا با دستمال تیره ی قانون می بستند و از شقیقه های مضطرب آرزوی من فواره های خون به بیرون می پاشید وقتی که زندگی من دیگر چیزی نبود هیچ چیز بجز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید . باید . باید ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1383 22:46
کجا رفتی کجا رفتی به حال من چه ها کردی به دنیای غمم بردی دلم را از چه آزردی ز جان من چه می خواهی تو رفتی بی تو من مردم در آغوش که سر کردی در آن شبها که یارت بود که چشمم تا سپیده دم به ره در انتظارت بود به تو عمری وفا کردم دریغا بی وفا بودی جه شبها بی تو سر کردم تو آن شبها کجا بودی دلم را بردی و رفتی بروو................
-
هفتصد و ...
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1383 19:24
سلام راستش از آخرین نامه ای که نوشته ام سه سال غم انگیز می گذرد. نمی دانم از چه باید بنویسم و از چه بنالم. شاید در دستان نخ نمای من شوق غم انگیز گریستن به فراموشی سپرده شده است. نمی دانم واقعا نمی دانم. زیبای من این اعترافات را که برایت می نویسم بخوان و فراموش کن. که فراموشی بر هر دردی دواست حتی درد... زندگی تکرار...
-
هفتصد و شصت و ...
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1383 19:07
تو سایه ای ز نور عشق د یده ای ؟ تو در گذار زندگی بگو... ز کوچه های غم گذشته ای ؟ تو تا کنون میان لحظه های عمر خود کلام پر محبتی ز هیچکس شنیده ای ؟ و یا بپاس جستن مراد دل خدای را چه پر شکوه عاشقانه با دو دست بی گنه دو چشم تر ستوده ای؟ امید من اگر که مهر مهربان خدای را به تار نازک دلت ببسته ای بدان به آن خدا قسم : تو هم...
-
هفتصد و شصت و سه...
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 20:27
به خنده می شکنی بهت من! همیشه با دل من عشق و یاریت که نبود هوای من هوس بی قراریت که نبود شکسته میشود امروز زخم فاجعه ها ترا چه غم که چو من زخم کاریت که نبود تو سر سپردگی ام را چگونه می فهمی که هیچگا ه چو من سر سپا ریت که نبود کجا تو درد شناسی که اشک کولی وار روان زدیده چو ابر بهاریت که نبود بخنده می شکنی بهت من و بهت...
-
تو همونی که می گفتی قلبم ماله تو باشه تا همیشه!!!!!!!!
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1383 01:40
باورم نمی شه دستات توی دست من نباشن رو درو دیوار خونه گرد تنهایی بپاشن تو همونی که می گفتی تو دنیا هیچ کی مثل من پیدا نمی شه تو همونی که می گفتی قلبم ماله تو باشه تا همیشه!!!!!!!! رویا هایم را خوب شسته ام و دیگر کینه ای به دل ندارم.در خیالم حتی می توان دشمن را دوست ساخت.مهتاب صداقت می تابد در صحن خیالم جویبار خواهم شد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1383 19:02
در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد. و خاصیت عشق این است. از منجلاب ندامت و عصیانگری تا انتهای شعور انسانی من فاصله خطی از خلاء تا خورشید بود و تو در میان افسردگی - این الکیل سیاه و منفور - به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1383 14:17
نزدیک هشت است ثانیه ها صدای قدمهای تو را فریاد می کند با حسی کودکانه از پشت پنجره ها از ما بین مشبک نرده ها بدنبال مهربانی اندام تنت می گردم هیچ چیز حواس مرا پرت نمی کند ناگهان تو از راه می رسی و گویی شب بر شانه های تو سنگین نشسته است سایه ات به در می رسد و تو رد می شوی کفشهایت را از پا می کنی و سردی سرامیک ها تو را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دیماه سال 1383 15:25
نشان به لذتی که ثانیه را مغلوب میکرد شوق درتو گریستن انسداد ساعتها بود تا دست کوچک پیچک به اندام بودایی تو زجر دهد مثل غلتیدن یک وسوسه باز به تماشای هوس یک زرد آب و در آن لحظه که از بوسیدن لبهای خسته تو خشک می شد عطش شعور حیوانی من خیسی قطره ای از آب نبود تا که در گیجی آغوش تنت گمشده کوچک انسانیت نه بدنبال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دیماه سال 1383 13:58
بحق می گویمت این دل اگر تنگ است باور کن نگاه سرد چشمان تو بی رنگ است باور کن برای بیوفایی هر دلیلی قاطعانه نیست طنین عشق اینگونه بد آهنگ است باور کن چه می گویی که از عشقت چو مجنون گشته ای شیدا نگاهت با دلم هر لحظه در جنگ است باور کن چه بی احساس می گویی ز عشقت باز می گویم که هر عشقی بدینسان تا ابد لنگست باور کن میان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 دیماه سال 1383 17:58
شبی بیقرار ـ آرام ـ هوسناک ترین لحظه های بی تو بودن در اضطراب گنگ زمانه می کاویدم و عقده های زهر آگین زخمهای مرا نمک می پاشند ولی خسته تر از اثبات ادعای ترد هر رفاقت یا عشق در چین و چروک گستاخ چشمها شکل لبخند تو را از یاد می بردم و تو همچون یک نمایش نامه عاشقانه دلیل بر انقضای عشق می آوردی و من می دانستم که نه فرهادم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دیماه سال 1383 00:08
از عقیم ترین رود خانه ها حضور تو زاده می شود آیا از عقیم _حلال_ حتما حلال در نگاه دریایی تو تا عمق خاطرم رسوب میکند هویت یک ناپری _دریایی_ به تلخی چشمان ریا کارت و آیا من به اندازه سهم پیشانی یک سنگ از پلک موج بوی تو آیا بوسه ای ربوده ام آیا ندیدی که من سوار بر خورشید زیر لبهای تو فریاد میکردم که آیا مرا دوست خواهی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 دیماه سال 1383 19:00
تاریکی را دوست دارم و از چراغ سبز متنفرم که نگاه تو چراغ سبزی است برای هر عبور
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 آذرماه سال 1383 10:26
بر خیز شب نیم سوخته تو را می خوا ند برگهای خشک اقاقی را لگد کن بروـ آسوده باش کسی به لرزش شمع و راه نیم تمام خیره نمانده است قدمها می دانندکه نباید رفت اما مگر انتهای مسیر آنجا نیست به غیر از موشها تو تنها اسطوره ی انسانی آن خانه ای موشها همه چیز را می جوند حتی زورق خیالی افکارت را اما سخت نگیر در این نزدیکها هیچ...