نشان به لذتی‌ که ثانیه‌ را مغلوب می‌کرد

شوق‌ در‌تو گریستن

انسداد ساعتها بود

تا دست‌ کوچک پیچک

به‌ اندام بودایی تو زجر دهد

مثل غلتیدن‌ یک وسوسه باز

به ‌تماشای هوس

یک زرد آب

و در آن لحظه‌ که از بوسیدن

لبهای‌ خسته تو خشک می شد

عطش شعور حیوانی من

خیسی‌ قطره ای از آب نبود

تا که در گیجی آغوش تنت

گمشده کوچک انسانیت

نه بدنبال خود خویش

به دنبال خدایت می گشت

که با ناگاه

وجدان تو بارید به چشم

که مرا غسل دهد

تا که بر سجاده ایمان لبت

تکرار کنم

که خدا

او را دوست می دارم

نظرات 6 + ارسال نظر
فرامرز سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1383 ساعت 01:59 ق.ظ http://faramarzjoon.blogsky.com

سارا ...غرور باران به باریدنش است ...سکوت شب به تقدیر بیقرار کردن آدمها ...پس......

مونس سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1383 ساعت 07:00 ب.ظ http://moonesetanhaiee.persianblog.com

نمیدونم چی بنویسم. فقط نوشتم که بگم به یادت هستم. همین عزیزم

تگرگ چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1383 ساعت 12:40 ق.ظ http://www.biya.blogsky.com

سلام عزیزم-عزیزم سلام
دوست دارم عاشقتم
وسلام!!!!

شقایق چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1383 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.baharesepid.persianblog.com

و اما عشق....

شهریار جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 05:05 ب.ظ

سلام سارا
پاکی دلت یکتاست.شاد باشی.

نواب یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 08:39 ب.ظ

فقط در ناملایمات است که فضایل انسان به اوج خود می‏رسند. در غیاب باد یک توده پنبه مانند یک قله کوه استوار است.
اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگمردی و سالاری
رودکی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد