Remember when you were young,
You shone like the sun.
Shine on you crazy diamond.
Now there's a look in your eyes,
Like black holes in the sky.
Shine on you crazy diamond.
You were caught on the crossfire
Of childhood and stardom,
Blown on the steel breeze.
Come on you target
For faraway laughter,
Come on you stranger,
You legend, you martyr, and shine!

You reached for the secret too soon,
You cried for the moon.
Shine on you crazy diamond.
Threatened by shadows at night,
And exposed in the light.
Shine on you crazy diamond.
Well you wore out your welcome
With random precision,
Rode on the steel breeze.
Come on you raver,
You seer of visions,
Come on you painter,
You piper, you prisoner, and shine!

Nobody knows where you are,
How near or how far.
Shine on you crazy diamond.
Pile on many more layers
And I'll be joining you there.
Shine on you crazy diamond.
And we'll bask in the shadow
Of yesterday's triumph,
Sail on the steel breeze.
Come on you boy child,
You winner and loser,
Come on you miner
For truth and delusion, and shine!


...

بیتابم
و منتظر

منتظر یک اتفاق ..
با بوی تلخ نبودن.

شعری می‌سرایم٬
کتابی را میبندم٬
و روایتی که تمام می‌شود ..
و توئی که پیر میشوی ..

« من را فریب باش ... آرام کن .. »

...

نیستی، نبودی، نباش

کجایی مرد؟ نیستی. اصلا انگار هیچ وقت نبوده ای. یعنی اگر هم بودی من که دیگر یادم نیست چگونه بودی و چرا بودی و چه بودی. حالا خبری نیست، دزدی که نکرده ای، فقط بی معرفتی. آن هم که جدید نیست. بیا بنشین برایت از نبودنت بگویم. نبودنت هم دنیایی بود.

از کجا شروع کنم؟ از گرگ؟ از باران؟ از شراب شاتوت؟ وای اگر بخواهم همهء نبودنهایت را بگویم هزار سال طول می کشد. بگذار از سقف شروع کنم که سوراخ شده است. درست مثل قدیم ترها که هر شب روی تخت طاقباز دراز می کشیدی و چشمانت را می دوختی به ستاره های آسمانی که بالای سقف بود. یادت هست بعد از چند ساعت جای نگاهت روی سقف سوراخ می شد؟ از همان شبی شروع شد که نبودی تا گرگ را ببینی. صبح یکی از همان روزهای اولی که نبودی گرگ سفیدی بین در خانه و در ماشین ایستاد و زل زد به تویی که نبودی. فکر می کنی از خودم می سازم، ولی باور کن، اگر بودی می دیدی که چشمهای سفیدش را چگونه به جای خالی چشمهایت دوخته بود. اگر بودی شاید زبانش را می فهمیدی. آمده بود چیزی بگوید و برود. نبودی تا حرفهایش را بشنوی.

از همان روزی که گرگ آمد و نبودی کار حفاری سقف اتاق شروع شد. تلفن زنگ می زد و نبودی. نامه می آمد و نبودی. جای خالی نگاهت روی سقف سبز شده بود؛ سبزی گلدانی که روی پاگرد پله ها گذاشته بودی سیاه شد و سیاهی شبهایی که نبودی آنقدر کمرنگ شد که درخشش نور ماه و ستاره های ریزش اصلا به نظر نمی آمد. آنقدر نبودی که آسمان هم صدایش درآمد. باران بارید. باران. باران. باران. آنقدر بارید تا یک روز ماشینی که پشت آن نشسته بودی بدون تعارف سه دور دور خودش چرخید. شاید اگر بودی می مردی، ولی باز هم نبودی و زنده ماندی. عصر همان روزی که نبودی و نمردی حلزونهای زیادی مردند. آخر می دانی، باران بند آمده بود و هوا هوای رفتن بود. نبودی تا مواظب باشی آدمهایی که بعد از باران راه می روند آنقدر حلزونها را زیر قدمهای سنگینشان لگد نکنند. نبودی. نبودی. نبودی و تمام حلزونها همان شب مردند.

راستی چند روز قبل که هنوز هم نبودی عشق تمام شد. نبودی تا از خودت دفاع کنی. می گفتند دروغ گفته ای. نبودی. می گفتند قولت را شکسته ای. نبودی. گفتند وقتی که آمدی اگر حرفی داشتی باید دنبالشان بروی. نبودی و دنبالشان هم نرفتی. خودشان درش را بستند و گفتند دیگر تمام شد. نبودی تا تمام شدن عشقت را ببینی. از روز بعد هم به جای عشق شمشیر می فروشند. نبودی تا شمشیرها را بخری. خوب می برند. همه را بریدند و دوختند و نبودی.

امشب هم که نبودی به افتخارت شراب شاتوت آماده بود. نبودی تا مست کنی و دیگر در این دنیا نباشی. نبودی تا خسته نباشی. نبودی تا بودنت را جشن بگیری. اگر بودی هم آنقدر از این دورانی که نبودی خسته بودی که حتی نمی توانستی لیوان شراب را به دستت بگیری. نبودی تا تمام شیشه زا خودت تمام کنی. نبودی. نبودی. نبودی. نیستی. آنقدر نبودی که هر چقدر هم قسم بخوری هیچ کس باور نمی کند که بودی فقط اینجا نبودی. آنقدر نبودی که دیگر هیچ کس باور نمی کند که همان گرگ سفید را با چشمان خودت دیدی که با چشمانش حرف می زد و آنقدر با صدای خرد شدن هر صد هزار حلزون زیر پای عابران بعد از باران زجر کشیدی که تصمیم گرفتی آنقدر بعد از باران قدم نزنی تا بمیری.

نبودی. باران. نبودی. گرگ. نبودی. باران. نبودی. نیستی. دیگر مثل قدیمتر ها نیستی. دیگر خودت نیستی. نبودن راحت تر است. من هم نیستم. باز هم نباش. وقتی که نیستی دروغ هم نیست. کسی را هم آزار نمی دهی. نباش. دیگر هیچ وقت خودت نباش، تا روزی که دلیلی برای بودن پیدا کنی. مواظب نبودنت باش.

 

پیرتر از آنم که بتوانم دوباره متولد شوم...

...

 

...

فکرش رو بکن
۲۵ سال دیگه ٬
روی مبل خونه‌ت که هیچ کدوم اتاقاش هم رنگ آبی و نقش موج نداره نشستی
ابروهات هم سفید شده
کلی هم چین و چروک رو پیشونیته
نفست هم به زور در میاد
۵ دقیقه‌ای میشه که داری فکر میکنی و به اون نقطه‌ی تاریک و خیلی دور نگاه میکنی
آره فقط ۵ دقیقه‌شده
ولی
دخترت میاد بدون اینکه هیچی بگه گونه‌ی سفت و زبرت رو بوس میکنه و خودش رو تو بغلت فشار میده
و تو تازه میفهمی که صورتت خیس شده
و چشمات رو میبندی
و آروم به هم فشار میدی ش ی و ا
 
...
 
خیلی بده که صدای آدما رو وقتی عوض میشه بفهمی. خیلی.
 
...
 
فرض میکنیم
فقط فرض میکنیم
که به اتفاقی بیفته
فقط فرض
.
.
نه ٬ نه ٬ نه ٬ نــــــــــــــه
 
...
 
دیدی بعضی وقتا آدم لال میشه؟ فقط لال . لالِ لالِ لال ...
 
...
 
دیدی؟
فقط صدای باد میومد
با سوزی که سیلی میزد تو صورتش
کی میدونه دختره واسه چی بغض کرده بود
واسه دستش رو مشت کرده بود تو جیبش و خودش رو مچاله کرده بود
کی میدونه واسه چی هیچ کس تو خیابون نبود و فقط صدای باد میومد
کی میدونه واسه چی؟
 
...
 
۲۵ سال رو تو ۵ دقیقه خلاصه میکنی. دور و برت رو نگاه میکنی. هیچ کس نیست که اون ۵ دقیقه رو برات تا همیشه ادامه بده.
تو اشتباه کردی ... فقط به اندازه‌ی چند دقیقه. و هیچ‌وقت جرأت نمیکنی که اشتباهت رو جبران کنی ٬‌ حتی اگه وقتش رو هم داشته باشی.
 
...
 
مهم نیست چقدر همدیگه رو دوست داشته باشین. مهم اینه که معنی بغل کردن رو بفهمین و بهش احتیاج داشته باشید.
 
...
خب
ما ۲۵ سال زندگی کردیم
بیست و پنج ساله شدیم
فکر کن
به بیست و پنج سالی که گذشت
هرچه قدر که میتونی فکر کن
همه‌شو
اصلاً بشین از اولش تا حالا رو مرور کن
خب ؟
.
.
.
تموم شد؟ چند دقیقه شد فکر کردنت؟
تمام این فیلمه که اومد جلو چشمت و رد شد چند دقیقه طول کشید ؟
پنج ؟ ده ؟ چند ؟
هان ؟ بگو .. چند دقیقه طول کشید ؟
.
.
.
تمام ۲۵ سال بعد
همین چند دقیقه‌ست
فقط.
۲۵ سال دیگه میشینی
به تمام این روزا
که مثل قرن ازت میگذره فکر میکنی
و تمام فکر کردنت
بیشتر از ۲۵ دقیقه طول نمیکشه


میفهمی این یعنی چی؟
 
...
از این آدم پیرا که تو قصه ها هستن .. از اینا که میان و تو ستاره ها میگردن و ستاره‌ی تو رو وقتی به دنیا میای از تو این‌همه ستاره‌ی تو آسمون پیدا میکنن و میگن آخرت چی میشه ... از این آدماممه ... ازینا میخوام که بیاد توی همه ستاره ها بگرده بعدش بهم بگه که آخرم چی میشه ... ستاره‌ی خودم رو میخوام. کو ؟
 
...
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود .
یه روز ، یه بچه کفشدوزکی تو یه جنگل بزرگ گم شده بود . بعد این بچه کفشدوزکه ، نشسته بود یه جایی زیر یه درخت بزرگ ، همین طوری که از ترس می لرزید ، به کوه اون ور جنگل زل زده بود و با خودش زیر لب می گفت ؛ از جنگل رد می شم .. از کوه رد می شم .. از دشت رد می شم ، از رود رد می شم .. بعد می رسم به خونمون ... آره بعدش می رسم به خونمون ..
همین دیگه . قصه ی ما به سر رسید . کلاغه به خونش نرسید
 
...
 
دیدید بعضی وقتا، خدا برای اینکه به آدم قدرتش را نشان بده، آدم را مجبور میکنه از میدان هفت تیر با یه اشتباه کوچک به جای اینکه بره کریمخان
بعد ولی عصر بیفته تو مدرس، بعد همت، بعد... یه اشتباه دیگه آدم را مجبور کنه که بره فضل ا... بعد جلال و بعد... اونور خیابون...
یکی را ببینه که منتظر تاکسیه!
بعد آدم می فهمه که خدا با دقت 2 ثانیه براش برنامه ریزی کرده، چون اونور چهارراه که میرسه...
دیگه کسی منتظر تاکسی نیست!
 
...
دیدی این زندانیا که یکی میاد ملاقاتشون
بعدش باید از پشت شیشه با آیفون با هم حرف بزنن ؟
همدیگه رو از پشت شیشه نیگا میکنن ٬ از توی آیفن با هم حرف میزنن
همه چی از پشت شیشه
همه چی از پشت آیفون
بعدش دیدی
بعضیا شیشه رو هم ندارن
دیوار دارن
یا حتی دیوارم ندارن
فاصله دارن
دیدی؟
 
...
 
 
شاید
تنهایی هم
قشنگ باشه
زیاد
...
 
به همین سادگی
یه روز نگران میشی
زنگ میزنی
نیست
هی زنگ میزنی
تا یکی رو بالاخره پیدا میکنی که بهت میگه دوماهه مرده.
به همین سادگی
یکی اون ور دنیا میمیره
یکی که تو یه روزی هر روز تو کوچه باهاش بازی میکردی
یکی که ..
یکی.
تصادف میکنه
میمیره
مثل هزار نفری که هر کدوم یه گوشه‌ی دنیا هر دقیقه می‌میرن
به همین سادگی
به همین سادگی
به همین سادگی
و تو هی فکر میکنی
به همین سادگش
همین.
 
...
 
کاش ایمانم رو از دست نداده بودم . نه؟
 

 

Speak to me
For I have seen
Your waning smile
Your scars concealed
So far from home, do you know you're not alone

Sleep tonight
Sweet summerlight

Scattered yesterdays, the past is far away
How fast time passed by
The transience of life

Those wasted moments won't return
And we will never feel again

Beyond my dreams
Ever with me
You flash before my eyes, a final fading sigh

But the sun will (always) rise
And tears will dry

Of all that is to come, the dream has just begun
And time is speeding by

The transience of life
Those wasted moments won't return
And we will never feel again

...

دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو دروغگو
 
...
 

هر بار زجر که میکشی ٬ له میشی ٬ با خودت میگی این آخرین دفعه‌ست ٬ نمیذارم برگرده ٬ یه روزم نوبت من میشه ٬ یه روزم دوباره تو باید تصمیم بگیری ٬ یه روزم دوباره نوبت تو میشه ...
هر بار
وقتی که اون روز میاد
وقتی صداش رو میشنوی ٬
لی میشی ٬
همه چیز یادت میره
همه چیز.
غیر از جای یه زخم
همه چی .
و هر بار ٬
از نو.
 
...
دیدی ، ناخوداگاهت هی فلاش بک میزنه
هی
هی
هی
 
...

 

دیشب خوابتو دیدم
آسمون شب بود ٬ اما ستاره‌های عجیبی داشت و ابرای عجیب‌تری
نمیتونم درست بگم چه شکلی بود ٬ شب که بود٬ نور ماه ریخته بود تو آسمون روی ابرا یه اطلس درست کرده بود ٬ بعد روی اون اطلس ستاره‌ها منجق دوزی شده بودن انگاری .
سه تا ستاره‌ی «کمربند شکاری» یه جور جالبی چشمک‌ می‌زدن ٬
من
سبک بودم
خیلی.
همممممم ... به همه میگفتم نگاه کنین آسمونو .. نگاه کنین ...
ولی
همه به‌هم میگفتن هیچی تو آسمون نیست !‌ من اصرار می‌کردم که .. نگاه کنین ٬ اونجا ٬ اون بالا ٬ تو آسمون ... اونها اصرار میکردن که هیچی توش نیست ...
ول کردم برم ٬
تو رو دیدم
نشسته بودی
پاهاتو هم دراز کرده بودی
اومدم زانو زدم جلوت
گریه‌م گرفته بود
بغض ٬ از اون تلخا ..
از اونا که توشون یه التماسی هست
گفتم اونا نمی‌بینن ... اونا میگن نیست
و نگات کردم
میدونی چه جوری نه ؟ التماست کردم . تو نگاه منو بلدی نه ؟
دستمو گرفتی
خم شدی به جلو
من‌هم تو گریه لبخند زدم به نگاهت
آروم
لبخند خیس آروم
بعد اومدم باهات روبوسی کنم
شاید روبوسی سال نو
سمت راست صورت همو بوسیدیم
سمت چپ صورتت رو که خواستم ببوسم ٬ تو زیر گلوم رو بوسیدی
من موهات رو گرفتم
سرم رو برم عقب
یه کم
اونقدر که نفسام هنوز تو صورتت بود
نگاهت کردم
نگاهم کردی
واقعی
 
...
 
تو خواب عاشق بودم ، اونم نه از دور .. از نزدیک نزدیک نزدیک.
...
 
من یه خیابون میخوام
که کفش خاک و سنگریزه باشه، اون مدلی که موقعه راه رفتن زیر کفشات قرچ قرچ صدا بده
دو طرف خیابونه پر از درختای بلند باشه، اونقدر بلند که ستیه کنند همه ی راهو
خیابونه باید هیچوقت تموم نشه، هر جقدرم من توش برم جلو بازم به تهش نرسم، باید تهش توی ابرا گم شده باشه
قبل از اینکه من شروع کنم به راه رفتن یه بارونی هم اومده باشه و زودی قطع شده باشه، فقط در این حد که بوی خاک بلند بشه، یه کمی فقط، که زمین هم گل نشده باشه
موقعه راه رفتنه من نباید بارون بیاد ها
من تنها دارم راه میرم، تنهای تنها
هیچ جا را هم نگاه نمی کنم موقعه راه رفتنم، دارم تو خودم فکر می کنم
هوا یکمی خنک شده، یکمب فقط ها نه بیشتر، اونقدر باید خنک باشه که من یه کت نازک کلاهدار تنم کرده باشم و دستامم این مدلی کرده باشم توی این جیبی که جلوشه، درست کنار زیپ، یکی سمت زاست جیب و یکی هم سمت چپش، کلاهه هم افتاده پشتم سرم نذاشتمش
من فقط راه میرم
خیلی راه میرم
خیلی زیاد
اونقدر که خیلی خسته بشم
وسط راه، روی زمین، توی خاک و برگ دراز بکشم و خوابم بره
بعد پاییز بشه و برگا دونه دونه از درختای بالای سرم بیافتن روی من
بعد من زیر یه لایه ی کلفت از برگ گم میشم
همین ٬ تمام.
 


Something tells me that I'm left without a chance
in my suspicious attempts to get her close
enough to close my lips around her smile
now I can't close my eyes when she's around
and she's around
passing like the wind that shapes the clouds
she is around, she is around

i don't know how but suddenly it has been a while
and we're been walking in through taht same front door
undressing like there were no parts to hide
and calling each other names we never had
you never heard
and then an unexpected turn
and we hit the kerb
a stupid term, a fatal word

Flutter girl
killing me with her sunshine
sunshine
she's so unaware
that she's my melpomene

you broke the code
just like i'm sure you always do
without intentions but I know
that's how I broke away from you
now that the clouds are obsolete
I hope you landed on your feet
without those evil demons
keeping you reminding of...

the war they pulled us through
as fragile hearts ran short of glue
as we're both running out of time
and seek to drown the fact in wine
it should be honest and naive
like we should give, we should receive
I must be jaded
fading out of fuction into solitude

Flutter girl
killing me with her sunshine
sunshine
she's so unaware
that she's my melpomene

Flutter girl
killing me with her sunshine
sunshine
she's so unaware
that she's my melpomene

 
 
 
...
 
 
 باد
باد نمی داند
بوزد ، برود ،
وزیده است یا رفته ؟ ...

...

خواب خواب خواب
او غنوده است
روی ماسه‌های گرم
زیر نور تند آفتاب.
 
...
 
...
در کرانه‌های متروک جهان
با لبان سردم
گونه‌های باد را می‌جویم
و نام ماه را بر کتیبه‌های قبرستان.
باز می‌زند این شیپور
با مایه‌های شور
در خواب‌های شهر سنگستان

...

...
کلاغ سالخورده،
بالی نخواهد زد ...
 
...
 
سپهر پیر بد عهدست و بی مهرست ... می دانید؟
 
...
 
دختره رفته کوکائین کشیده .. اونم تنها تنها ! خب من چی بگم که ...

...

یه رابطه‌ی عاشقانه یه رابطه‌ی همزیستی نیست. خیلی فرقه بین آدمی که بخوای واسه عاشق شدنت انتخاب کنی (که خب البته خیلی وقتا انتخاب کردنی نیست) و آدمی که بخوای واسه زندگی کردن انتخاب کنی. به زور این دوتا رو به هم وصل کردنم غلطه. اینا رو به هم تبدیل کردنم زورکی غلطه ... هر کدومش که خیلی سفت و جا افتاده بشه و اصالت پیدا کنه میتونه تبدیل به اون‌یکی بشه .. خودبه‌خود تبدیل مشه. اونوقت خیلی هم خوب و قشنگه. منم میخوام تازه ! ولی از تشنگی اینا رو به هم وصل کردن و از عطش یه رابطه‌ی عاشقانه، یه رابطه‌ی لانگ‌ترم و همزیستی رو شروع کردن ، یا از رو نیاز به یه رابطه‌ی امن و همزیستی آروم و مسالمت آمیز ، یه جور عاشق و معشوق واری زندگی مشترک رو شروع کردن گند میزنه به هر دوش ، تنها چیزی هم که واسه آدم میمونه احساس شکست و ارضا نشدن و سرخوردگیه.
منم هنوز از رابطه‌ی عاشق و معشوقی سیر نشدم که بذارمش کنار و دنبال یه رابطه‌ی امن و آروم و کم احساس باشم.
دوست دارم بالا پایین شدنای زندگی‌ پر از احساسای تلخ و متضاد و شیرین و هیجان‌انگیز رو ، که با هم تجربه کنیم .. هر چقدرم که خطرناک .. هرچقدرم که مثل راه رفتن رو لبه‌ی پرتگاه .. ولی دوست دارم با هم همه‌ش رو تجربه کنیم . دوست دارم با هم کم‌کم آروم و ته‌نشین شیم و عمیق شیم و سنگین شیم و ... پیر شیم .. با هم !

...

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا، وز که خبر آوردی؟
خوش‌خبر باشی، اما، اما
گرد بام و در من
بی‌ثمر می‌گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری، نه ز دیار و دیاری، باری
برو آن‌جا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آن‌جا که ترا منتظرند
قاصدک!
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک تجربه‌های همه تلخ
با دلم می‌گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب
قاصدک! هان، ولی... آخر.... ای وای!
راستی آیا رفتی با باد؟
با تو‌ام ، آی! کجا رفتی؟ آی...!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی -طمع شعله نمی‌بندم- خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک!
ابرهای همه عالم شب و روز
در دل‌ام می گریند...

...

روزی یه پک مالبروی سبز! خارجی شدم رفت .. انگشتام همیشه بوی دود میده دیگه، دهنمم تلخه ! اون تیکه‌ش که فشار آدم میفته پایین و سبک میشی رو هم خیلی دوست دارم.

...

 

I'm ill with a fever, I feel like a child
I lay in the dark 'til morning came.
And it's so unoriginal
But I feel it worse at night
And I know it's not terminal
But I'm near half dead with fright
And freezing cold.

But sooner than wake up
To find it all unchanged
I'll sleep through the day till the daylight ends.
'Cos it's so familiar
As it comes around again
The same taste to everything
The same unbroken chain
That still remains.

With morning I rise,
In dream that won't leave me,
You're sad, naked and pale

And you're reaching for the rail

You took a look inside, how could you peel away
Or braek the shell, the hurt you've hidden so well
For all your days.

And you're going down
As you slip beneath the waves,
Won't make a sound
Won't even leave a trace before you.


I hear an appalling sigh from the street below
And it's creeping fear congealed in stone
That paves the crazy road.
And all are succumbing and they look so hopelessly
At the heartbreak, it's easy to deal with,
Just take these and you'll really never feel it.

 

... 

صدای باد میاد ... توی تاریکی شب. قدم‌های وزیدنش رو روی پوست صورتت حس میکنی و صدای علف‌هایی که توی هم میلولن و به تنت کشیده میشن .. سکوت خش دار عجیبیه.

...

بی‌تو ، هیچ امنیتی دیگر نیست.
 

...

این آهنگ رو میذارم تو گوشم و چشمام رو میبندم و میذارمش تا که هی تکرار بشه و تکرار بشه ... کم‌کم اون صحنه‌ میاد جلوی چشمم. شبیه وقتی که یه دشت بزرگ رو روبروت میبینی در حالیکه تکیه زدی به یه درخت خشک و بی‌برگ ... همون دشتی که جلوی روت با همه‌ی عظمتش یه جایی تموم میشه و تبدیل به یه دره میشه و خورشید آروم آروم داره فرو میره تو اون دره ... لختی زندگی تو رویاهای توی اون صحرا با این صدا اتفاق میفته ...


Little by little the night turns around.
Counting the leaves which tremble and turn.
Lotus's lean on each other in union.
Over the hills where a swallow is resting.
Set the controls for the heart of the sun.

Over the mountain watching the watcher.
Breaking the darkness waking the grapevine.
Morning to birth is born into shadow
Love is the shadow that ripens the wine.
Set the controls for the heart of the sun.
The heart of the sun, the heart of the sun.

Who is the man who arrives at the wall?
Making the shape of his questions at asking.
Thinking the sun will fall in the evening.
Will he remember the lesson of giving?
Set the controls for the heart of the sun.
The heart of the sun, the heart of the sun.
...
 
خیلی بد بود .. خیلی بد. دوباره همه‌چی به هم ریخت ، با این فرق که دیگه من پیر شدم. به گذاشتن و گذشتن از آدما هم عادت کردم. تنهایی هم دیگه ترسناک نیست. صبر کردن رو هم یه جوریایی دوست دارم، حتی یاد گرفتم چه‌جوری با خیال یه نفر وقتی که خودش دیگه نیست زندگی کنم. همه‌ی اینا جای خودش .. ولی وقتی زدم کنار و به حرفاش فکر کردم ... میدونم برای همیشه تو زندگیم افسوس میخورم. هیچ‌چی از اون واقعی‌تر نبوده برام، هنوزم ضجه‌زدنام از یادم نرفته .. تو زندگی هر کسی ، یه چیزایی هست که واقعین براش ، که واقعیتشون رو درک میکنه با تمام وجودش. واسه من درد بوده .. خواستن بوده ... میدونم که اینجا رو نمیخونی ، ما تا حالا هزار بار خداحافظی کردیم و هیچ‌وقت نتونستیم همه چیز رو پشت سرمون بذاریم و میدونم تو آینده هم همین‌ قضیه تکرار میشه ، مدل جفتمون اینجوریه ، به همم اصلاً نمیایم ، یا نه میایم ولی خوب معلومه که مچ همم نیستیم ... ولی خب ، یه چیزی شبیه فیت ، شبیه سرنوشت .. یه چیزی هست که به هم گرهمون زده ... همه‌ی اینا درست ، ولی هیچ‌کدوم باعث نمیشه که من اینو نگم و اینجا برای خودم ننویسم ... خداحافظ، دلم برات تنگ میشه ، و هیچ‌کس هیچ‌وقت جای تو رو نمیتونه بگیره چون هیچ‌کس هیچ‌وقت به اندازه‌ی تو برای من واقعیت نداشته.
 
 
...
 
قصد آزارت را ندارم.
تلخم اما
و خسته.

همین.

...

دیدی یه صدفو میذاری زیر گوشت .. صدای دریا رو میشنوی ؟ دیدی دریایی نیست ولی صداش هست ؟‌ کی گفته که دریا دیگه نیست وقتی صدف صداش رو حفظه و باید بذاریش زیر گوشت و اونقدر بهش نزدیک بشی تا لمسش کنی و بشنویش ...

...

دلم میخواست که کنارم دراز کشیده بودی توی صحرا و آسمون رو نگاه میکردی ، دلم میخواست با دستم آروم چشمات رو میبستم و دست میکشیدم به صورتت تا زیر گردنت و آروم دنبال میکردم ،‌ دلم میخواست خم میشدم روت و صورتمو میاوردم زیر گوشت طوریکه نفسم بخوره به گردنت و گرمیش و هر دومون حس کنیم ، دلم میخواست اونوقت زیر گوشت برات دنیایی که توش داری زندگی میکنی رو تعریف میکردم ... که وقتی دستت تو دستم روسینته میدیدی که یه صدای نرم و آروم زیر گوشت چجوری میبرتت توی دنیای دیگه .. دنیایی که فقط واسه‌ی تو خلق شده .. که فقط تو رو توش راه میدن ...
 
...
 
من میتونم.
دلمم میخواد تو رو ببرم تو همون دنیا همه چیش رو برات تعریف کنم. بیا بریم تو رویای من، خب؟ دستتو میگیرم و چشمتو میبندم و میبرمت تو قصه‌هام. میای؟

...

آفرینش یکی از نیازای اصلی منه. تو نیستی .. حداقل مال من نیستی ، اون‌جوری که من میخوام نیستی .. دم دستمم نیستی .. واسه همین من تو رو دوباره خلق میکنم ، همین توی تو رو ، نه هیچ‌کس دیگه‌ای رو. بعد تو میری توی یه قصه ، بعد من توی این وبلاگ با تو حرف میزنم ... هیچکسم نمیدونه که من دارم با کسی حرف میزنم که خودم خلقش کردم .. که کودک درون من خلقش کرده ... که تو قصه‌های من واقعیِ واقعیه ... که من تو رو توی قصه‌هام خلق میکنم و بعد میکشمت بیرون از اون تو .. که بعد خودم میشم یه قصه .. که بعد از یه مدت فرق این دنیاهای واقعی و تخیلی دیگه از بین میره. من خودمم نمیدونم کدومم واقعیه و کدومم تخیلی ... تو رو هم همینطور .. دنیاهایی که مرزاشون کم‌کم از بین میرن .. یا فراموش میشن ...

میتونی بفهمی این چقدر ترسناک و دوست داشتنی و اصیله؟ یادته ازم پرسیدی چرا منو دوست داری ؟ میتونی بفهمی چرا اینقدر واقعی هستی برام؟ میتونی بفهمی چقدر وابسته به تو شدم من؟ تو یواش یواش شدی پل بین دنیاهای من .. که یواش یواش کمک کردی این دنیاها رو یکی کردم، که مرزاشون رو برداشتم، چون من از مرزا بدم میاد، چون تو بودی .. چون تو رو میتونستم با خودم ببرم و بیارم .. فقطم تو رو ، نمیدونم چرا تو ، ولی تو.
 
...
 
و دنیایی که توش بعد زمان اصلاً وجود نداره .. فقط فکرشو بکن ... میتونی تصور کنی؟

...

دوباره اون تخیل کردنه که ترسناک میشه هی ... همونمه، شروع شده.
 
آدمایی که اونقدر بیشورن که نمیفهمن که نباید چیزی رو پاک کرد. که نمیفهمن واقعیتا، خاطره‌ها، جدا از اینکه چقدر تلخ و شیرینن، چه قدر اصالت دارن و مهمن. تو دنیای خودتون هر چی رو میخواین پاک کنین و حذف کنین بکنین ولی حق نداره کسی به من بگه چی رو پاک کنم یا نیگه دارم یا بندازم دور یا کدوم تصویر و صدا و حرف و رویا و صحنه ای‌رو از بین ببرم یا نبرم.

..

همین جوری که تند و تند داشتم راه میرفتم و به هزار تا چیز با هم فکر میکردم یه هو دوباره اتفاق افتاد. اول قدمام آروم شد ، بعد رفتم خیلی شیک گوشه خیابون نشستم و گذاشتم فکرش بیاد بگیرتم. رفتم عقب ، یه سری دیالوگ ، یه سری فضا، یه سری صحنه ، چیزایی که هیچ‌وقت واسه هیچ‌کسی معنی نمیدن غیر من. کلمه‌هایی که خیلی معمولین غیر از واسه من. اون نوره که یه هو جلو چشمام رو میگیره و همه چی رو شفاف میکنه دوباره اومد. دوره کردم زندگیه رو. اگه همین جا میموند شاید بد نبود. اینکه ادامه پیدا میکنه ، اینکه میری جلو بعدش ، اینکه فرداهه رو هم میبینی .. .به همون روشنی دیروز و امروز ، به همون مبهمی دیروز و امروز ...

از اونا که عرق سرد میکنی و نفس سنیگن و عمیق میکشی. از اون تصویرا که با یه دستت به صخره‌هه آویزونیو زیر پاهات مرگ رو تو دره میبینی و چشمات رو میبندی و یه آن آروم میشی و میفهمی همه‌ی زندگی کردن فقط یه لحظه بوده ... از اون لحظه‌ها که همه‌ی اون یه لحظه رو تو اون لحظه‌ی آخر دوره میکنی ...

و اون لحظه هه هنوز ادامه داره ...
 

دلم تنگه
خیلی هم تنگه
خیلی هم گرفته
نمیگم واسه چی ، واسه کی ،‌ چرا .
دلمم میسوزه
فکرشو هم میکنم
ولی به خودم میگم فکرشو نکن
میگم عیبی نداره
خوب میشی
بزرگ میشی
با خیلی چیزای دیگه
که ولی گول نمیخورم
که ولی دلم هنوزم میسوزه ، میخواد ، تنگشه ...

... 

: یه چیز دیگه گوشه گلوم گیر کرده که میخوام به یکی بگم.
: ولی به هیچ‌کی جرأت نکردم بگم.
: دلم نمیخواد به کسی حرفام و رویاهام و فکرام رو بگم که برگرده بگه فکر مزخرف میکنی ، یا بگه که تو دیوونه‌ای، یا خنگی، یا مریضی، یا هر حرف مزخرف دیگه‌ای که بدم میاد از همشون.
: دلم نمیخواد واسه آدمایی که میبینم نمیفهمن دیگه لخت بشم.
:‌هرچند، میدونم خودم که من خیلی خرم.
: چیزای عجیب غریبی دلم میخواد یه هو
: حالا نه هم خیلی یه هوی یه هو ها
: ولی خب ...
:‌ تولدم بود چند روز پیش
: واسه تولدم
: یه چیزی به شدت دلم میخواست
: که خب میدونم نمیشه هیچ‌وقت اجراش کرد یا به دستش آورد به این راحتیا
: ولی خب من دلم خیلی می‌خوادش
: یه مدته هر شب بهش فکر میکنم قبل خواب
: نمیدونمم چه ربطی به این آهنگه‌ی in the shadow of life داره، ولی ...
: هر شب که به این گوش میدم تصورش میکنم
: خیلی روشن و زنده و تیز و سفید تصورش میکنم، از این سفیدای روشن تیز که چشم آدم رو میزنه، که چشمات رو تنگ میکنی ولی میخواب هنوزم نیگاه کنی ..
: ولی واقعیش رو دلم میخواد
: واقعاً میگم. واقعاً واقعیش رو میخوام.
: تقریبا هر سه-چهار سال یه بار این تصویر میاد و میچسبه جلوی چشمم. یه جور زنده‌ی چسبناکی.
: عینهو این خوابا که تو خواب میفهمی خوابه ولی میدونی یه خواب عجیبیه که باید وقتی بیدار شدی منتظرش بمونی، منتظر خودش .. یا معنیش .. یا ادامه‌ش .. یا پیامداش ...
: تولد بیست و پنچ سالگیم بود
: همیشه مطمئن بودم که چهل سال بیشتر زندگی نمیکنم
: یه کم بیشتر یا کمتر، احتمالا کمتر البته (چون همیشه اتفاقا وقتی که منتظرشون نیستی میفتن)
: یه جوریایی به خاطر دلایل مختلفی از این مطمئنم، هرچند فکرشو هم نمیکنم چندان دیگه
: بعد
: بعد از تولدم هر روز فکر میکردم که دلم واسه تولدم دو تا چیز میخواد
: یکی اینکه یه دوستی داشتم
:‌ که پیشم بود
: که بهش خیلی خیلی اعتماد داشتم
: که خیلی آشنا بود
: که خیلی من میتونستم ببینمش، که اونم منو ببینه
: نمیدونم مثل کی، شاید یکی مثل علی، یا صدف، یا حتی یه آدم غریبه که بلد باشه تلخ و ساکت نگاه کنه و سیگار بکشه وقتی که بالای یه قبر میشینه و به هیچی فکر نکنه و عمیق باشه
: دلم میخواد که اون پیشم بود
: که باهاش میرفتم بیرون شهر
: یه جای دور، با هم یه قبر میکندیم.
: یعنی با بیل و کلنگ زمین رو میکندیم
: اندازه‌ی یه قبر
: مهم نیست بارونم میومد یا نه
: شاید بیاد بهتر باشه
: شایدم نیادم فرقی نکنه
: فکر کنم ساکته همه‌جا
: ممکنه البته خیلی از جاده دور نشده باشیم و هرازچندی هم صدای ماشینایی که از جاده رد میشن از دور بیاد
: دلم میخواد قبر رو که کندیم
: من میرفتم تو یه تابوت، که منو میذاشت اون تو، بعد روم خاک میریخت و خاکم میکرد
: مثلاً واسه یه ساعت
: یعنی یه ساعت واقعا دفن میشدم
: که بعد اون تو چشمام رو باز میکردم
: که تاریک و ساکت بود
: که رطوبت خاک و تاریکی و فشاری که روی تابوته رو حس میکردم و از نزدیک لمس میکردم
: نمیدونمم که چه فکری میکردم
: یعنی اصلنم مهم نیست که چه فکری با خودم اون لحظه اون تو میکردم
: نمیخوامم اون لحظه رو تصور کنم و به حس و فکرم تو اون تابوت با چشمای بازم که فقط تاریکی رو میتونه ببینه و صدای نفس کشیدنم رو زیر خاک بشنونه ، فکر کنم.
: من هر چیزی رو که خواستم تونستم کاملاً حس کنم تو تخیلاتم
: تو رویاهام حداقل
: میدونمم که حس کردنم چقدر تیز و شفاف و عمیقه
: ولی این حس رو نمتونم و نتونستم هیچ وقت درک کنم
: احساس دفن شدن و مردن رو نتونستم واسه خودم شفاف کنم هیچ‌وقت
: همون طوری که احساس جنین بودن و متولد شدن رو نتونستم به یاد بیارم یا دوباره تجربه کنم هیچ‌وقت واسه خودم
: واسه همین همه‌ش فکر میکنم یه چیزیم کمه
- خیلی ترسناکه
: اوهوم. میدونم.
: ولی خیلی دلم میخواد
: اون دوستم هم روی زمین کنار قبری که من توشم روی یه تیکه سنگ میشینه
: فکر کنم الان بارونم میاد
: سیگارشو هم میکشه
: سرشم پایینه در نتیجه من صورتشو نمیبینم وقتی تصورش میکنم ، چون از بالا و از کنار دارم تصویرش میکنم.
: آرنج دستاشم رو زانوهاشه
: به هیچی هم فکر نمیکنه
: سرده
: عرق کرده
: نشسته
: به قبر نگاه میکنه
: که من توش توی یه تابوتی به اندازه قدم دراز کشیدم و چشمام رو محکم باز کردم و مردمکم یه عالمه بزرگ شده ولی بازم همه چیز رو تاریک میبینه
: فکر میکنم
: اگه این کار رو یه بار بکنم
: یه دونه یه ساعت فقط
: زندگی کردن خیلی راحت‌تر میشه
: من توم آدم خیلی ناآرومیه
: از بیرون خیلی آروم و پیس‌فول و کالم و اینا به نظر میام ، هر چند خیلی وقتا هم نه ، ولی کلا آروم و کم هیجان و سردم وقتی خودمم، ولی توم خیلی ناآرومه همیشه
: ولی احساس میکنم که اگه این کار رو بکنم
: آروم میشم؛ آروم و عمیق و سنگین .. و مطمئن.
: هممممم ..
: یه چیزی شبیه به این ...
:‌ و یه چیز دیگه
: میترسونمت؟ نگم دیگه؟
- بگو.
: واسه تولدم،
: امسال اولین بار بود که این‌جوری شده بودم
: شب که دراز میکشیدم
: که به سقف نگاه می‌کردم
: یه هو دلم می‌خواست که یه جسد رو بغل کنم، که خیلی وقت هم نباشه که مرده باشه، مثلاً یه جسد چند ساعته
: ولی سرد و سنگین
: که گوشت تنش سرد و سنگین و لخت بیفته روم
: که من دستام بندازم پشتش و بچسبونمش به خودم
: بدون اینکه بشناسمش
: یا کسی باشه که دوستش داشته باشم
: احساس کنم باید بغلش کنم
: باید فشارش بدم
: باید به خودم بچسبونمش
: باید مرگشو حس کنم
: میخوام تن و جسدِ مرده و سرد و سنگین رو بگیرم تو بغلم.
: بذارم رو سینه‌م
: حس در آغوش گرفتن یکی مقل خودم که مرده، که دیگه نیست
: که تا چند ساعت پیش نفس میکشیده ولی دیگه نیست
: احساس میکنم
: اگه که به اونجا برسم، که اگه اون کار رو بکنم
: توم خیلی عمیق و آروم میشه دیگه
: از اینا که همه‌چی دیگه ساده و کم‌رنگ و بک‌گراند میشه
: زندگی کردن اصلاً عوض میشه
- اگه اینجا بودی، میرفتیم با هم بهشت زهرا
: اگه اونجا بودم میدونم چی کارت میکردم
: و کجا میبردمت
: میدونی،
: وقتایی که تورو با خودم تصور میکنم رو خیلی دوست دارم
: تو قشنگی واسه‌ی من
: بعضی وقتا یه لبخند آروم میزنی که توش یه برقی هست، یه جور دوست داشتن هست که خیلی دوسش دارم
: با اینکه خیلی هم طول نمیکشه ها
: ولی اون یه چند ثانیه که وسط درد کشیدن، یا غصه خوردن، یا فکر کردن، یا همینجوری سرد نیگا کردن یه لبخند نرم و پر عمق میزنی ...
: تو چشاتم خیلی خوبه
: اینکه با هم حرف نمیزنممم خوبه
: و اینکه فاصله‌‌هایی رو هم که داریم و نداریم رو به هم نمیزنی هم خیلی خوبه
: اینکه آشنایی و من میبینمت و اینو هم خراب نمیکنی هم خیلی خوبه
: که خیلی خوبی کلا :)
: اینا همه‌ش تو خیالم روشن و شفافه
- :)
- خوبه که اینقد تخیلت خوبه
- مال من خیلی کمرنگ شده
- بچه که بودم
- واسه خودم یه دنیا داشتم
- با یه سری چیزایی که دوس داشتم و از این دنیا دزدیده بودم
- بعد همه چیز توش خیلی واضح بود
- میشد یه عالمه بشینم فقط نگاش کنم و اونجا زندگی کنم
- بعد همه چی هم میدیدم
- الان ولی فکر میکنم
- دیگه نمیبینم ...
: میدونی
: تو خیلی کس کشی
: من دوسِت دارم
: اونم خیلی
: از دلیلای زنده بودنی تو
: تو از این اتفاقایی که آدم زنده‌س چون‌که منتظره اتفاق افتادنشونه
- میدونی چه‌جوریه؟
: من میدونم یه روزی هم اتفاق میفتی
: نمیدونم کی، نمیدونم چه‌جوری
: ولی اتفاق میفتی
: نمیخوامم که من اتفاقه رو درست کنم، میخوام منتظرش باشم تا خودش سرِ وقتش رخ بده یه هو
: بعد قول میدم خیلی محکم بغلت کنم
: ‌حتی فکر کنم دردت بیاد وقتی بغلت کنم
: ولی به تخمم

Chris De Burg: A Rainy Night In Paris

 

It's a rainy night in Paris,
And the harbour lights are low.
He must leave his love in Paris
Before the winter snow;

On a lonely street in Paris
He held her close to say,
We'll meet again in Paris
When there are flowers on the Champs-Elysees.

How long she said How long,
And will your love be strong,
When you're across the sea,
Will your heart remember me?...

Then she gave him words to turn to,
When the winter nights were long,
Nous serons encore amoureux
Avec les couleurs du printemps...

And then she said And then,
Our love will grow again.
Ah but in her eyes he sees
Her words of love are only words to please...

And now the lights of Paris
Grow dim and fade away,
And I know by the light of Paris
I will never see her again.

 

Reamonn (Live): She's So Sexual

Have you ever seen her
standing in the bedroom
looking like she wants to
wants to please
Did you ever think that
you were in the wrong room
Streching cross the dark side
to Ectasy

She's so sexual
She's so sexual
She's so sexual
She's so sexual

Do you think she sees you
spying throuh her window
Do you think she likes it
or is she aware
Standing in the bedroom
watching her undresing
do you think she likes it
her personal voyeur

She's so sexual
She's so sexual
She's so sexual
She's so sexual

She could make you happy
She could make you smile
She could make you happy
She would blow your mind

She's so sexual
She's so sexual
She's so sexual
She's so sexual


So, so you think you can tell Heaven from Hell,
blue skies from pain.
Can you tell a green field from a cold steel rail?
A smile from a veil?
Do you think you can tell?
And did they get you to trade your heroes for ghosts?
Hot ashes for trees?
Hot air for a cool breeze?
Cold comfort for change?
And did you exchange a walk on part in the war for a lead role in a cage?
How I wish, how I wish you were here.
We're just two lost souls swimming in a fish bowl, year after year,
Running over the same old ground.
What have you found? The same old fears.
Wish you were here.