فصلی میان من و تردید و تارهای عنکبوت

رنجی به نقش طعمه و نیش و تارهای عنکبوت

قلبی سیاه که اینکش نوید نور داشت

حسی غریب و رمز ریزش تارهای عنکبوت

چشمی به دیدن دام آنک براق می شد

عشقی شکسته و متروک تارهای عنکبوت

سستی بدسان غم به روحم دروازه می گشود

یارم نبود و خسته و مغموم تارهای عنکبوت

قامت سرو غزل اشک باران می شد

رعشه ام باقی شد و خاموش تارهای عنکبوت

از انتهای شب حضور خورشید می رقصید

صبرم ثمر نشست و خندان تارهای عنکبوت

در انتظار بوئیدن آن شب بوی عرفانی

رنگم پرید و لرزان منم تارهای عنکبوت

می آمیزم سیاهی شب را با سپیدی روز که خود عصاره ی رنگین کمان است !
تا خاکستری را برگزینم برای ترسیم آسمان سرزمین خویش !
اینجا سرزمین قلب و احساس من است و من تو را دوست می دارم !
تو را دوست میدارم و با تو دیگرم به بیداری این گستره ی خاموش و آدمیانش
نیازی نیست !
گفتی :  عشق فراموش شدنی نیست و نشانم دادی سفره های گشوده خوشبختی را...
می شود نفرینم کنی ؟ آری نفرینم کن. اگر برآنی که وارهانیم از زندان زندگی.
پیش تر از آنکه به این زندگی اجباری خویش خو کنم !
- به مرگی عاشقانه نفرینم کن که این دعای آمرزش است در بستر گاه روزگار !
مرگی که زندگی را عشق را و مرا معنایی دوباره بخشد . مرگی هم قداست نخستین جرعه ی
شیر مادرم !
در آغوشم گیر تا لحظه ای آرام گیرم و این آشفتگی را از یاد ببرم.
آغوشت بستر بی مرز کودکی است با زمزمه های معجزه سای مادر و قصه های شب سوز شبانه !
آغوشت کتمان تمام تاریکی هاست ! تمام تحکم ها !!!
آغوشت پناه اندیشه من است مرا به تماشا بنشین ! برایم بنویس که من محتاج کلام توام !
چگونه گویمت دوستت دارم !؟ وقتی که این آیه های قدسی ورد زبان آدمیانی ست که با قلبی
میان دو پا و دشنه ای در کف کنج دنج کوچه ها را می کاوند ؟!
تنها یک نگاه ... تا ابدی شود میان ما دو تن و بشنویمش بی آنکه سخنی رانده باشیم ! ...
همه را نوشتم تا تو - تنها تو - مرا ببینی ! ورنه این حرفها خودزنی نامتناهی تازیانه نیست .
راست گفتی من در خود غرق شدم !!! می روم خودم را پیدا کنم می روم پیدا شوم .
 بس است دیوانه بودن و  دیوانگی را نوشتن... کاش وقتی که یادم می افتاد تو دیگر نیستی
مرده بودم و این نیز بگذرد!!!


نقابتو بردار صورت کثیفتو نشون بده...

سیاهی ...کثیفی ...دروغ...

وفتی همه ی آدمای اطرافت کثیف و پستن وقتی همه صورت سیاه و کثیفشون رو زیر نقاب مخفی کردن

 وقتی به خاطر هیچی حاضرن همدیگرو به بدترین شکل بکشن وقتی ما آدما انقد کثیفیم که به نزدیکترین

کسمونم رحم نمیکنیم مگه میشه تو این لجنزار پر خوک زندگی کرد؟

حرفای یواشکی

جز اون آدما شدم که عاشق کسی میشن

  

که میدونن هیچوقت سهمشون نیست

اما باز به عشق شمردن نفساش زنده اند

عمر من

اینقده لایق که من پیشش هیچی نیستم

هیچی

آره من عاشقم

عاشق تقدس یک مرد ایرونی

من که از اول اینطوری

من که از اول اینطوری نبودم

خودتون خواستید که اینطوری بشم

حالا چرا گلایه می کنید.

میگن خود کرده را تدبیر نیست...

من که از اولش این مدلی نبودم.

بمن ربطی نداره .

بشین فکر کن ببین چی باعث شده که من پرو بشم..

کاش یه کمی آدم بودی..

منم خیلی دلم میخواد آدم باشم

ولی خوب شرمنده هستم از آدم بودن هم خیری ندیدم..

نمیشه که همه آدم باشن . بالاخره بین این همه آدم یه نفر هم مثل من باشه ..

چه اشکالی داره ..

نه چیزی از خدا کم میشه . نه از بنده خدا..

شماها اون موقعه اونطوری حال می کردید. منم الان دارم اینطوری حال میکنم

دلم نمیخواد اونطوری که شماها میخواید باشم

دلم میخواد اونطوری که خودم دوست دارم باشم..

کاش یکی بود ..... فقط یکی بود....

بی خیال اونموقع من برای شما مهم نبودم . حالا شماها برای من مهم نیستید...

....

وقتی که گریه ام میگیره دلم میگه مبارکه
قدر اشکاتو بدون هنوز چشات بی کلکه
وقتی که گریه ام میگیره یه آسمون بارونی ام

اما به کی بگم خدا من تو دلم زندونی ام
سرمو بالا میگیرم کسی جوابم نمیده
خیلی شباس یه رهگذر به گریه هام نخندیده
چه روز وروزگاریه من و یه دنیا بی کسی
شدم یه مشت خاطره یه کوره دلواپسی
می خوام تلافی نکنن حرمت دل رو میشکنن
دارن به جرم سادگیم چوب حراجم میزنن
تو این ولایت غریب دل مرده ها عزیزترن
قحطی عشق عاشقاس قلب های سنگی می خرن

تو این ولایت غریب دل مرده ها عزیزترن

قحطی عشق عاشقاس قلب های سنگی می خرن