-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 دیماه سال 1384 16:32
یه مزرعه ست، یه مزرعه ی بزرگ خیلی بزرگ که وسط وسطش یه خونه ی قدیمیه، یه خونه که بین همه ی خوشه های گندم و ذرت و نی از دید بقیه مخفی شده، یه مزرعه ی طلایی یکدست که باد میاد و موج میندازه توی رنگ قشنگش. منم و تویی، فقط ما دو تا. الآن پاییزه، هوا یه کمی سرده، نه اونقدر سرد که بخوای کاپشن تنت کنی، ولی اونقدر که من اون...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 17:56
ما یه بازی جدید شروع کردیم . یه بازی عاشقونه . یه بازی خوب و قشنگ . خسته بودیم ٬ میخواستیم کوچیک بشیم ٬ پاک بشیم ٬ ساده باشیم ٬ دلمون خواست دوباره عاشق باشیم ٬ مثل بچهها ... پس ... دیروز یه هفتتیر خریدیم ٬ با سه تا فشنگ که دوتاش قلابیه ولی یکیش واقعی . بازیمونم سادهست . یکی از فشنگا رو من میذارم تو هفتتیرمون...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 آذرماه سال 1384 16:10
... تعطیله؛ چون نصفش مُرده.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1384 14:42
کاشکی منم مثل هواپیما جعبه سیاه داشتم ..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 آذرماه سال 1384 18:43
دلم میخواد خواب باشی. رو تختت مثل بچهها آروم و سرد خوابیده باشی در حالیکه پاهاتو جمع کردی و هیچ لبخندی هم رو لبات نباشه. دلم میخواد بیام کنار چارچوب در واستم و فقط نگات کنم ... خیلی ٬ طولانی ٬ آروم . نگا کنم و به آرامشی که خوابیدن بهت داده خیره بشم و هیچ پلکی هم نزنم. دلم میخواد بیام رو تخت بگیرمت تو بغلم ٬ چشمات رو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 آذرماه سال 1384 16:27
* عاشقم ... عاشق هرچه نام توست بر آن * باد میوزید .. جهان آرام بود جهان آرام بود .. باد میوزید زن سبد در دست .. گاری را با تمام وجودش میکشید بدون افسار .. بدون اسب ...! آنطرفتر .. کودک .. پشت گاری .. مملو از درد .. سرد .. باد میوزید .. جهان آرام بود کسی گفت : چه میخواهی؟ زن گفت : کودکم را بدون درد .. گرم . صدا گفت :...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 آذرماه سال 1384 14:25
قصه ما ... یکی بود یکی نبود یه روزی یه دختر کوچولویی بود که لپاش گلی بود هم مهربون بود و هم خیلی احساساتی بود و از دو تا چیز خیلی می ترسید: تنهایی و تاریکی یه روز همین جور که نشسته بود توی حیاط و داشت با عروسکاش حرف می زد یه پسری با چشم های سیاه درشت و براق اومد و شروع کرد باهاش بازی کردن پسر یه برقی توی چشاش بود که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 19:58
اگه یه روزی قصههای من تموم شه تو میری وقتی که رفتی دلت برای من تنگ میشه پیش خودت یواشکی برام قصه میگی آخر همهی قصههاتم یه جوریه که من برمیگردم و پیشت زندگی میکنم، دوتایی، با هم هر شروعی که داشته باشه، آخرش همینه دلت تنگ میشه، من میدونم یه روزی قصههای من تموم میشه، اینم میدونم ولی قصههای تو هیچوقت بعدش تموم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 13:40
... وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا ! سخته وقتی که تو فقط ۱۰ تا تقصیر داری ولی برای آرامش و دلداری دادن به بقیه ۱۰۰ تا تقصیر رو به گردن میگیری . سخت تر هم وقتی که میدونی تا آخر عمرت تو رو به خاطر تقصیری که به گردن گرفتی نزدیک ترین کسات ملامت میکنند. کلاْ این روزا زندگی خیلی سخته چون خیلی حرفا هست که رو هم تلنبار شده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 18:30
.... میان ما "هزار و یک شب" جست و جوهاست. جلوی پیانو میشینم و چشمامو میبندم. صدای باد میاد.. ( دوست دارم خره ) یه روز یه آدمی به بزرگیه دوست داشتنت پیدا میکنی با یه حجم خالیه خیلی زیاد که هرچقدر دوستش داشته باشی پر نشه من میدونم با بوی یه عطر قرمز آسمونی می دونی دلم چی می خواد اینکه گوشه نیمکت کنار زمین بازی پارک...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آبانماه سال 1384 15:35
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت. و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت. از مرزی گذشته بود، در پی مرز گمشده می گشت. کوهی سنگین نگاهش را برید. صدا از خود تهی شد و به دامن کوه آویخت: پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده. و کوه از خوابی سنگین پر بود. خوابش طرحی رها شده داشت. صدا زمزمه بیگانگی را بویید، برگشت، فضا را از خود گذر داد و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 02:43
دیدی منتظر یه چیزی هستی که نیست؟ که نمیشه؟ که نمیاد ؟ که میدونی نیست و نمیشه و نمیاد .. ولی بازم منتظر میشینی .. بازم منتظر میمونی ... یادته؟ اون شب که گفتی کاش هیچوقت ندیدهبودمت ... کاش هیچوقت ندیده بودمت. ... بخیه رو دیدی؟ زخمی که خودش خوب نشه رو بخیه میزنن وقتی که اتفاق میفته ٬ وقتی که تصادف میکنی ٬ وقتی که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 19:41
اصلا نمیدانم چگونه شروع شد. منی میان خط ها ساختم. منی که خارج از دنیای بیرون وجود داشت و میتوانستم هر جوری دلم میخواست به او شکل بدهم. من بزرگ شد و بین باکرگی کاغذ تنها و تنها تر شد. اول من نبود . من در مقابل هویت های دیگر تعریف میشد. درختها بودند. کلبه دوست داشتنی صورتی و ابرهای قلمبه دخترانه ام و بعد همیشه دختری با...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 مهرماه سال 1384 02:18
راستی هیچ میدونین امروز خورشید گرفته بود ؟!! هیچکی ازش نپرسید چرا ؟ خیلی سخته آدم نتونه احساسش رو توضیح بده نه ؟ اونم درست وقتی که احتیاج داره ! به خودم میگم: همیشه بدتری هم هست. به خودم میگم: خوب که چی ؟! به خودم می خندم. دروغ چرا ! وقتی به هم گفت دلم که سوخت هیچی ٬ کلی هم حسودیم شد. تازه کلی هم گریه کردم.چرا آدما...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 مهرماه سال 1384 03:03
خواب دیدم مردم ... رفتم بهشت . خوشم اومد ٬ فکر کنم دوسش داشتم . ولی هیچکی اونجا نبود ... نه آشنا نه غریبه ... چرا ؟! یه بار دیگه ببینم یکی برگشته به یه نفر دیگه میگه من تو رو درک میکنم ٬ یا بگه میفهمم چی میگی یا بگه آره حست میکنم یا ... به خدا خفش میکنم. اگه بازم دوباره یه لیوان نیمه پر گذاشتن جلوم گفتن این پره یا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مهرماه سال 1384 00:38
ساده مینویسم: حالمان خوب است . ولی ... تو باور نکن . مریم :« خب وقتی انگشت میذاری دقیق رو مرکز درد ، دیگه مطلقا دردی حس نمیکنی. » اول فکر کردم راس میگه٬ راس هم میگفت ٬ ولی بالاخره که دستتو بر میداری . اونوقته که آی دَدَم وای ددم وای ... !! -حکم چیه؟ -دل! -دلبر جانان من برده دل و جانم به قربانت ولی حالا چرا عاقل کند...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 مهرماه سال 1384 05:08
میخوام ٬ میخوام ٬ میییییخواااااممممممم لا اله الا هو وحده لا شریک له
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 04:08
چشمام رو میبندم ... حالا همینجوری که چشمام رو بستهم چشمام رو باز میکنم .. نیگاش میکنم .کودک من دارد میخندد ... ٬ ساده ٬ معصوم ٬ آرام ... میخندد .... و پس از هر اشکی لبخندی ... و پس از هر لبخندی اشکی ... دستام رو باز میکنم و میذارم جلوم و خیره دنبال خط عمر میگردم .... الان دارم احساس میکنم باید یه مدت تو همه چیز...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 00:09
یه آدمی اهل یه جایی* یه کتاب می نویسه بعدش صفحه ی اولش می نویسه تقدیم به بابام که صمیمی ترین دوست پدرم بود * گفتم شاید اگه بگم یه رشتیه یکی ناراحت شه! صدای بابام تو گوشم پیچید ... --> ... هی دختر ، وحشی باش ... و معصوم . زیر لب گفتم چرا اینقدر دیر...... دیدی بابات زنگ میزنه، صداش پشت تلفن میلرزه، میدونی چقدر دلش تنگ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 05:05
میگه آخه کجای چشمام قشنگه؟ میگم همه ش میگه پس چرا فقط تو بهم میگی که چشمام قشنگه، چرا هیچکس دیگه ای نمیگه بهم؟ میگم چون این نگاهو فقط من تو چشمات می بینم، فقط منو اینجوری نیگا میکنی میگه :) بعدش اونجوری نگاه می کنه، بعدش من تو دلم میگم که چه چشمای قشنگی.. من یک آدمم، من با همه ی دیوانگی ام دلتنگ می شوم، من هنگام...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1384 09:25
«« پاییز نزدیکه ... این رو یادت بمونه وقتی بارون میاد آروم خودت رو هول بده زیرش هر چند تا قطره بارون که تونستی بگیری یعنی من رو همونقدر دوست داری من وایمیستم کنارو یواشکی نگات میکنم اما هر چند تا قطره بارون که نتونستی بگیری...؟! میدونی یعنی چی هر چند تا که نتونستی بگیری یعنی من اونقدر دوست دارم حالا چی میگی؟ حاضری؟...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 00:58
ترسمه ٬ منگمه ٬ سردمه. خیلی. .. و خسته ٬ از خواستن چیزی که نباید .. از این دپرشنای فصلیِ گه که آدم فقط میتونه جوینت بزنه و آهنگ گوش کنه و با خودش فکر کنه پس چرا من گنجمو پیدا نمیکنم که کنت مونت کریستو بشم پس ... من هروقت افسردگی میگیرم تازه میفهمم که چقدر تنهاییمو ٬ و تخیل کردنمو دوست دارم ٬ میتونم همهی دنیا و آدماش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1384 04:58
دوست داشتن خیلی سادهست ٬ ولی ما خیلی وقتا قاطی میکنیم که همدیگه رو چه جوری دوست داریم. بیا فکر کنیم که وقتی همدیگه رو دوست داریم ٬ واقعاً چی رو دوست داریم. وقتی از هم بدمون میاد ٬ واسه چی از هم بدمون میاد. دو نفر باید اول همدیگه رو دوست داشته باشن ٬ یعنی من تو رو دوست دارم ٬ تو منو. یه چیزی توی تو هست ٬ یه تصویری که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 19:14
یه دوستی دارم که همیشه میگه : بعضی ها زندگی میکنن و استثنای زندگیشون عشقه ! و بعضی ها عشق میکنن و استثنای عشقشون زندگیه ! هر چی فکرمیکنم نمیفهمم خود من از کدوم دسته ام ! امروز قلبم خیلی آرومه....آرامش جایگزین دل نگرانیهای روزای قبل شده....یه تلنگر کافی بود تا به خودم بیام....حالا از اون روزای سیاه چندی می گذره ! از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 03:37
از موتور سواری متنفرم از کشتی و کشتی گیر متنفرم از سنجاقک متنفرم از جنگل پر از سنجاقک متنفرم از ساحل سنگی متنفرم از بندر ترکمن متنفرم از گرگان با همه ی زیباییش متنفرم از گیتار متنفرم از ابراز علاقه ی الکی متنفرم از حرف زیادی زدن متنفرم از yahoo messenger متنفرم از انگلیسی قرقره کردن متنفرم از اعتماد کردن متنفرم از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 02:41
چرا اینقدر عطر مست کننده ات برایم ناآشنا شده ؟ چرا دیگر صدای قدمهایت بیقرارم نمیکند ؟ چرا دیگر به یاد نمی آورم ثانیه به ثانیه ی آن بوسه نفس گیر را ؟ نگاهها چه بی تفاوت شده اند و حرفها روزمره و خسته کننده اند. دستانت را به من بده به یاد ان روزهایی که از یاد رفته اند... چقدر سردند تو یخ زده ای عزیزم ! تو یک مجسمه شده ای...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1384 20:44
فقط واسه دل خودم یادتان باشد روز خوب تولدش برای من روز شکرگزاری است . حالا آنقدر دوستت دارم که بگویم هر که را می خواهی دوست بدار که تو شایسته ای و من..به عشق پیوسته ام و هر که به این اقیانوس بپیوندد بی کرانه می شود . ۲۸ مرداد ؟؟؟۱۳۶ تولدت مبارک حالا یه اهنگ شاد بذارین حال کنین.. اهنگ تولد اندی رو بذارین .. عزیزم هدیه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 08:09
بی تردید تو آنی نیستی که می نمایی و آنی نیستی که من می پندارم و یا آنی نیستی که من ساخته ام و شاید تو تنها در نوشته های من آفریده شده باشی. اما چه اهمیتی دارد ؟ مهم این است که تو همه جا با من باشی و من تنهایی ام را با تو آمیخته ام و همین خوب است. تازه چه کسی می داند شاید چیزی را که من از تو ساخته ام در تو هست. من بر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1384 05:14
سهم من اینست سهم من از تو تنها آسمانیست که آویختن پرنده ای آنرا از من می گیرد و در اندوه صدائی جان دادن که به من می گفت ((دستهایت را دوست می دارم))
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1384 01:27
قفس قفس بشکن که بیزارم ازآب و دان در زندان.....