بی تردید تو آنی نیستی که می نمایی و آنی نیستی که من
می پندارم  و یا آنی
نیستی که من ساخته ام و شاید تو تنها در نوشته های من 
آفریده شده باشی.
اما چه اهمیتی دارد ؟ مهم این است که تو همه جا با من باشی و من
تنهایی ام را با تو آمیخته ام و همین خوب است.
تازه چه کسی می داند

شاید چیزی را که من از تو ساخته ام در تو هست. من بر این باورم
که آنچه خیال و رویا می تواند به آن راه یابد بی تردید حقیقت دارد
حتی اگر به واقعیت نپیوسته باشد.
کسی را که من دوست نمی دارم
چه فرقی می کند که زیبا باشد یا نباشد.
چشمهای تو لبریز از آنی است که از آن من است.
 در تو چیزی هست که من با عشق به آن می نگرم 
و زیبایی فرزند عشق است.چیزی است  که تو خود از آن غافلی وشایدبه همین دلیل در نظرم زیباست.زیبایی رها شده به حال خویش چونان شقایقهای وحشی به دست باد