دلم میخواد خواب باشی. رو تختت مثل بچه‌ها آروم و سرد خوابیده باشی در حالیکه پاهاتو جمع کردی و هیچ لبخندی هم رو لبات نباشه. دلم میخواد بیام کنار چارچوب در واستم و فقط نگات کنم ... خیلی ٬ طولانی ٬ آروم . نگا کنم و به آرامشی که خوابیدن بهت داده خیره بشم و هیچ پلکی هم نزنم.
دلم میخواد بیام رو تخت بگیرمت تو بغلم ٬ چشمات رو باز کنی و تو صورتم نگاه کنی . چشمام رو باز کنم و تو صورتت نگاه کنم. دلم میخواد اون موقع دستم رو از روی پیشونیت بکشم پایین و با انگشتام چشمات رو آروم ببندم و همه‌ی زندگیم رو برات اعتراف کنم.

حتی اینجا هم دیگه غریبه‌ست.

نظرات 2 + ارسال نظر
دوست یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:17 ب.ظ

چشمهای آدم بزرگترین اعتراف زندگی اند.

cn_dn پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:07 ب.ظ

تنها کسی که مرا درک می کند یک روز مرا ترک می کند
خیلی خوووب مینویسی . دست ما رو هم بگیر .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد