اگه یه روزی قصههای من تموم شه
تو میری
وقتی که رفتی دلت برای من تنگ میشه
پیش خودت یواشکی برام قصه میگی
آخر همهی قصههاتم یه جوریه که من برمیگردم و پیشت زندگی میکنم، دوتایی، با هم
هر شروعی که داشته باشه، آخرش همینه
دلت تنگ میشه، من میدونم
یه روزی قصههای من تموم میشه، اینم میدونم
ولی قصههای تو هیچوقت بعدش تموم نمیشه،اینم میدونم
...
راجر واترز آدم رو له میکنه؛ وقتی که میگه ریمیمبر دِ فلاورز دَت آی سِنت٬ وقتی که داد میزنه دونت لیو می نَو ..
دیدی آروم نشستی و میلیونها مایل از همه چیز دوری٬ یه هو .. خیلی یه هو٬ به آرومی یه پلک زدن طولانی تمام میلیونها مایل رو برمیگیردی و تو متن یه حادثه قرار میگیری؟
دیدی یه هو حس میکنی اتفاقی که داره میفته رو؟ دیدی یه هو روبرو میشی با اتفاقی که سنگینیش روی تو حتی اجازهنمیداد دردش رو حس کنی ؟ مثل سنگینی انگشتی که روی یه زخم میذاری و درد رو میپوشونه ٬ نه چون دردی نیست ٬ چون سنگینی انگشت از عمق درد بیشتره ... این فال گرفتنه .. این آهنگه ... این وینامپ لعنتی. یادمه همه چیز با همین وینامپ شروع شد ... تفریباً همه چیز. هممم .. میگفتم ... دیوید گیلمور هم آدم رو له میکنه. بدون اینکه بدونه چی میگه میگه گودبای بلو اسکای و بعد میره رو امپتی اسپیسز ٬ و من با خودم فکر میکنم همه چیز از یه فیداوت همه چیز شروع شد با یه نمودار عیجیب و غریب تو یه زمستون سرد که خواب رو از شب و روز آدمها میدزدید ...
و حالا داره میخونه..
جادوی نهم: « به من فکر کن، فقط به من... »
جادوی ششم: « دلت برایم تنگ خواهد شد... »
جادوی یازدهم: « تقدیر تویی »
جادوی دوازدهم: « طلسم دلتنگی ها نوشتنی نیست »
جادوی پانزدهم: « نابودت می کنم، برای خودم از نو می سازم »
جادوی اول: « به انتظار بمان »