* عاشقم ... عاشق هرچه نام توست بر آن *

 

باد میوزید .. جهان آرام بود

جهان آرام بود .. باد میوزید

زن سبد در دست .. گاری را با تمام وجودش میکشید

بدون افسار .. بدون اسب ...!

آنطرفتر .. کودک .. پشت گاری .. مملو از درد .. سرد ..

باد میوزید .. جهان آرام بود

کسی گفت : چه میخواهی؟

زن گفت : کودکم را بدون درد .. گرم .

صدا گفت : چه میدهی؟

زن گفت :تمام هستیم را .. هرآنچه که بخواهی!

کسی گفت : قلبت را به دست باد بسپار .. کودکت از درد رهایی میابد.

زن سکوت کرد .. باد میوزید .. جهان آرام بود .. کودک بی خیال!

اشکی بر خاک خوابید .. آهی در دل زنده شد

خونی بر گاری رقصید!

و لحظه ای بعد باد میوزید .. جهان آرام 

کودک میدوید .. بدون درد .. بدون آه .. بدون عشق

بدون عشق؟!

کسی پرسید : مادر کجاست؟

کودک گفت : نمیدانم!! .. شاید فکر کرد که من بهبود نخواهم یافت.

گذاشت و رفت .. چشم که گشودم ندیدمش.

صدا گفت : حال کجا میروی؟

کودک گفت : میروم تا کسی را یابم که دوستم داشته باشد و تنهایم

مگذارد .. هیچگاه!

کودک رفت .. صدا بیرحمانه خندید .. باد میوزید .. جهان آرام بود

کودک میرفت .. و او تنها کودکی بود که هرکجا میرفت باد را با خود میبرد.

و هیچگاه کسی نفهمید که چرا؟!

تنها تو .. تنها من.

داستان زنی که قلبش را بدست باد سپرد .. برای که؟ .. دوتا چشم سیاه !

کودکی که هیچگاه ندانست روح مادر بدون قلب

همیشه و عاشقانه دوستش خواهد داشت

تا زمانی که باد باقیست و میوزد

باد میوزد .. جهان آرام است .. کودکم کو !

 

تولدت مبارک عروسکم