یه آدمی اهل یه جایی* یه کتاب می نویسه
بعدش صفحه ی اولش می نویسه تقدیم به بابام که صمیمی ترین دوست پدرم بود

* گفتم شاید اگه بگم یه رشتیه یکی ناراحت شه!



صدای بابام  تو گوشم پیچید ...

...

هی دختر ، وحشی باش ... و معصوم .

زیر لب گفتم چرا اینقدر دیر......


دیدی بابات زنگ میزنه، صداش پشت تلفن میلرزه، میدونی چقدر دلش تنگ شده برات، الآن دلش میخواد بغلت کنه، بعد تو الکی ادای آدمای شادو درمیاری و می خندی و چرت و پرت میگی، بعد خودتم میدونی که اون میدونه تو خیلی بیشتر از لرزشی که تو صدای اون بود الآن دلت میخواد گریه کنی، زندگی سخت نشده؟

یه دختری
توی یه پارکی
سوار یه تابی
یه دختری که روسریشو پشت سرش گره میزنه، عین حنا، همون دختر مزرعه، یه دختری که تاب میخوره و تاب میخوره و تاب میخوره، اوج میگیره و اوج میگیره و اوج میگیره، تا جایی که برسه به خورشید، که موم دو تا بالهاش آب بشه و سقوط کنه و بمیره، یه دختری که روسریش کم کم شل میشه و باد روسریو میبره،حالا باد میزنه و همه ی موهاشو میریزه به هم، حالا موهاش میریزه تو صورتش، حالا قیافه ش وحشی میشه، حالا موهاش گره میخوره، حالا داره کیف میکنه کیف می کنه کیف می کنه، نمیدونی که آخه، موهات که بلند نبوده هیچوقت اونقدری که باد بزنه و اینجوری باهاشون بازی کنه
زندگی اینه
و منم، که یه دختری را نگاه می کنم، توی یه پارکی، روی یه تابی، که...


بوی گندیده ی اندیشه ی اندیشه گران،
خیمه بست
لجن شب ته خورشید نشست
معصیت؟ راهبه شد!
همه گفتند که: او معصوم است
گل به تنهایی گلدان گریید
اشک خون شد، خون چرک
عاج انگشت پیانو را دستی نفشرد
دستها معیار فاصله اند
اشکها پر پر زد


بعضی وقتا گفتن یا نوشتن یه چیزایی مثل بوسیدن یه کسیه که خوابیده
اگه ببوسیش بیدار میشه
خوابی که میبینه نصفه میمونه
اگه نه، لذت بوسیدنشو وقتی خوابه از دست دادی
مثه کاری که میخوای انجام بدی ولی حیفت میاد یا میترسی اونجوری که میخوای نباشه
مثه مردن، میخوای بمیری ولی میترسی اونطرف خدایی در کار نباشه
مثه وایسادن لبه دنیا می مونه
مثه وقتایی که زندگی به وضوح، به مرگ تکیه داده..

...

آدما، هر کدوم، توی هر موقعیتی، با هر سطح فکر و سطح رشدی، هرکدوم برای خودشون یک سری مرز دارن که دارن توش زندگی می کنن، یه سری مرزی که زنرگی خصوصیشون را احاطه می کنه، که ورود غیر بهش ممنوعه. خوب؟ زمین هرکس مال خودشه فقط، حق ندری با زمین بقیه یکی ببینیش، حق نداری مرز زمینش را نبینی، حق نداری بدون اجازه به زمینش وارد بشی. بازم خوب؟ حالا فرض کن یه زمانی به زمینش وارد شدی، یا مستقیم یا غیر مستقیم، فرض کن رفتی و سرزمینش را دیدی، آدمای توی سرزمینش را دیدی، حالا نه همه ش را، یه گوشه ش را فقط، خوب هنوز؟ حالا دیگه تو حق نداری چیزی را که دیدی، چیزی را که فهمیدی، چیزی را که برداشتی، با بقیه قسمتش کنی، تو حق نداری، می فهمی اینارو؟ تو حق نداری زندگی کسی را خراب کنی، تو حق نداری وقتی از کسی یا چیزی ناراحتی از زمین آدمای مربوط بهش انتقامت را بگیری، تو حق نداری ضعف خودت را اینجوری پنهان کنی. آدمی که ار کوچکیه بقیه لذت می بره آدمه ضعیفیه، خیلی ضعیف. آدم ضعیف خطرناکه، چون وقتی خودش را پایین بینه، وقتی خودش را توی تنگنا ببینه، وقتی ببینه که دستش به جایی نمیرسه، هرکاری که بتونه می کنه که خودش را بکشه بالا. آدم ضعیف فکر نمی کنه، عمل می کنه، تلاش می کنه که بره بالا، حتی اگه یک قدم بالا رفتنش به قیمت صد قدم پایین افتادن تو باشه از روی تو میره بالا. اینا را می فهمین یا نه؟ آدم ضعیف ممکنه دوستیهات را نابود کنه، زندگیه آرومت را نا آروم کنه، همه چی را زشت کنه. از آدمای ضعیف بترسید نه از آدمای قوی. آدم قوی خطر نداره، آدمه ضعیف نابود می کنه. زمینتون را دو دستی بچسبید، بعضی از آدما یه توفاننند که همه ی مرزها را خراب می کنند، یه جوری که دیگه تو هیچ زمینی برای خودت نداشته باشی. زمینت مال توئه، نگهش دار، همیشه.

شیفت ـ دیلیت

می دونی، عشق شاید اون باشه که با آدمی که دوستش داری از زیر یه تابلوی تبلیغاتیه بزرگ رد بشی که روش نوشته دوستت دارم، بعدش موقعی که از زیر تابلو رد میشی بگی دوستت دارم، بعدش اون دوستتم بگه تو گه خوردی! بعدش تو بگی چیپسه را گفتم، به تو چه اصن؟
ولی خوب می دونی، اینجا چیپس مزمز تبلیغ نمی کنند
اینجا اگه هم چیپس مزمز تبلیغ کنند رو تابلوی تبلیغش فارسی نمی نویسن که من از روش فارسی بخونم
تازه، آدمی که من دوستش دارم کو پس ؟
هی پسر، می دونی؟ دوستت دارم! حالا بخند، حالا چیک! عکس گرفتم ازت

با زندگی باید ساخت ولی با سرنوشت جنگید. 


Email:the_sea_in_me1983@yahoo.com