کجا رفتی

کجا رفتی

به حال من چه ها کردی

به دنیای غمم بردی

دلم را از چه آزردی

ز جان من چه می خواهی

تو رفتی بی تو من مردم

در آغوش که سر کردی

در آن شبها که یارت بود

که چشمم تا سپیده دم

به ره در انتظارت بود

به تو عمری وفا کردم

دریغا بی وفا بودی

جه شبها بی تو سر کردم

تو آن شبها کجا بودی

دلم را بردی و رفتی

بروو.............

عاشق مرا کم نیست

تو شمع بزم اغیاری

دلم را تاب این غم نیست

دلم را تاب این غم نیست

نظرات 4 + ارسال نظر
احمدرضا از دیار غربت سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:21 ب.ظ http://www.ahmadreza70.blogsky.com

سلام دوست عزیز!
وبلاگ جالب و زیبایی داری امیدوارم همیشه موفق باشی!
خوشحال می شم به وبلاگ من بیای و نظر بدی

مایا چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 10:45 ق.ظ

سلام سارای عزیز

گاهی اوقات دل آدم اونقدر نازک می شه که با یک نفس

می شکنه کاش بهار اونقدر مهربون بود که باغ رو به دست

خزون نمیداد.

ایمان چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 12:43 ب.ظ

سلام خوب من
گفته بودم که بهت من عاشق تنها هستم باید میرفتم
میرم میرم
من از این دنیا میرم
به اونجایی که عشق معنایی داشته باشه
تا اینکه زندگیم رنگی نو بگیره

توتیا دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 03:35 ب.ظ

شاد و پیروز و سلامت باشی .........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد