دلم تنگ است برای شمردن چشمک ستاره ها ، برای نجواهایمان کنج آن میز شیشه ای ، برای طعم نگاهت ...
برای آن روزها که دست در دست هم گم می شدیم در خواب شهر ؛ کوچه ها را رد می کردیم و می رسیدیم به خیابان بزرگ . برای آن وقت ها که برای تنهایی شب غصه می خوردیم و من با عطر نابت تا آخر دنیا می رفتم .
گاه بودنت از روزهای آفتابی می سرودم ، با دست عاشقت سقفی می ساختم پر از ستاره و ترانه می خواندم تا آخرین نفس . سایه ات بودم و تو نفس من ...
دخترکم!دلم برای نگاههای معصومانه ات تنگ شده است .برای وقتی که تو را در آغوشم میگرفتم و تو با چشمان سیاهت معصوم و بیگناه به من خیره میشدی.برای آن تن کوچک و نرمت که بوی بهشت میداد.برای دستان کوچکت که انگشتانم را محکم در بین خود میفشرد.
دلم برای نگاه کردن در چشمانت تنگ شده است.برای وقتی که با بازیگوشی به رویم لبخند میزدی.برای سرخی گونه هایت که انگار از گلبرگهای گل سرخ رنگ گرفته بود.
تو را کجای ذهنم به فراموشی سپردم؟تو را چه کسی از من دزدید؟
دخترکم!اگر کنارم بودی،در آغوشت میگرفتم و برایت لالایی میخواندم.برایت قصهء آن شاهزادهء مهربان را میگفتم که دخترک قصه را از دست دیو سیاه نجات میداد.
تو را در بستری از گلهای سپید یاس میخواباندم،به ابرها میگفتم برایت سایه بان باشند،و به چلچله ها میگفتم رؤیای شیرین تو را با نغمه هایشان بر هم نزنند.
دخترکم اگر تو اینجا بودی،به نسیم میگفتم همیشه بوزد تا گرمای خورشید تن لطیفت را تبدار نکند.من برایت از ماه قصه میگفتم،از عشق،از نور ،از مهربانی.
و آنقدر نوازشت میکردم تا آرام به خواب فرو روی و هر صبح آنقدر بر تنت بوسه میزدم تا آرام آرام بیدار شوی.
کاش می دانستم
چه کسی تو را از رؤیاهایم ربود.چه کسی خانه را ویران کرد .
چه کسی نور را دزدید.

زندگی کن نازنینم ..زندگی..