هفتصد و شصت و سه...

 

به خنده می شکنی

بهت من!

همیشه با دل من عشق و یاریت که نبود

هوای من هوس بی قراریت که نبود

شکسته میشود امروز زخم فاجعه ها

ترا چه غم که چو من زخم کاریت که نبود

تو سر سپردگی ام را چگونه می فهمی

که هیچگا ه چو من سر سپا ریت که نبود

کجا تو درد شناسی که اشک کولی وار

روان زدیده چو ابر بهاریت که نبود

بخنده می شکنی بهت من و بهت سکوت

چرا که وحشت بی اعتباریت که نبود

به نیزه خون نزند از دلم ولی از غم...

دریغ و درد مرا غمگساریت که نبود

نهال صبر شکست و جوانه ام بشکفت

تو نیز  هستی من   پایداریت که نبود

 

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 11:55 ق.ظ

فقط زندگی نوشتهآ نیست

سحر پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1383 ساعت 04:27 ب.ظ http://immy.persianblog.com

ترا چه غم که چو من زخم کاریت که نبود

غریبه ای از تبار تنهایی سه‌شنبه 2 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 05:16 ب.ظ

افسوس که موها نگاهها عطر لغات شاعر را تاریک میکند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد