دیشب خوابتو دیدم
آسمون شب بود ٬ اما ستاره‌های عجیبی داشت و ابرای عجیب‌تری
نمیتونم درست بگم چه شکلی بود ٬ شب که بود٬ نور ماه ریخته بود تو آسمون روی ابرا یه اطلس درست کرده بود ٬ بعد روی اون اطلس ستاره‌ها منجق دوزی شده بودن انگاری .
سه تا ستاره‌ی «کمربند شکاری» یه جور جالبی چشمک‌ می‌زدن ٬
من
سبک بودم
خیلی.
همممممم ... به همه میگفتم نگاه کنین آسمونو .. نگاه کنین ...
ولی
همه به‌هم میگفتن هیچی تو آسمون نیست !‌ من اصرار می‌کردم که .. نگاه کنین ٬ اونجا ٬ اون بالا ٬ تو آسمون ... اونها اصرار میکردن که هیچی توش نیست ...
ول کردم برم ٬
تو رو دیدم
نشسته بودی
پاهاتو هم دراز کرده بودی
اومدم زانو زدم جلوت
گریه‌م گرفته بود
بغض ٬ از اون تلخا ..
از اونا که توشون یه التماسی هست
گفتم اونا نمی‌بینن ... اونا میگن نیست
و نگات کردم
میدونی چه جوری نه ؟ التماست کردم . تو نگاه منو بلدی نه ؟
دستمو گرفتی
خم شدی به جلو
من‌هم تو گریه لبخند زدم به نگاهت
آروم
لبخند خیس آروم
بعد اومدم باهات روبوسی کنم
شاید روبوسی سال نو
سمت راست صورت همو بوسیدیم
سمت چپ صورتت رو که خواستم ببوسم ٬ تو زیر گلوم رو بوسیدی
من موهات رو گرفتم
سرم رو بردم عقب
یه کم
اونقدر که نفسام هنوز تو صورتت بود
نگاهت کردم
نگاهم کردی
واقعی
 
...
 
تو خواب عاشق بودم ، اونم نه از دور .. از نزدیک نزدیک نزدیک. 
 

جلوی پیانو میشینم و چشمامو میبندم.
صدای باد میاد..
 (‌‌‌ دوست  دارم ش ی و ا )  

 

کاش میشد نزارم بری

  

یه روز
یه آدمی
به بزرگیه دوست داشتنت پیدا می‌کنی
با یه حجم خالیه خیلی زیاد
که هرچقدر دوستش داشته باشی پر نشه
من می‌دونم
با بوی یه عطر قرمز آسمونی 

 

می دونی دلم چی می خواد
اینکه گوشه نیمکت کنار زمین بازی پارک دست به سینه بشینم ٬ پاهام رو هم بندازم روی هم و فقط نگاه کنم

تو رو نگاه کنم
اگه بازی می کنی
اگه زندگی می کنی
اگه زندگی نمی کنی
اگه حرف می زنی
اگه ساکتی
یا اگه
تو هم دست به سینه رو صندلی روبرو نشستی٬ پاهاتم انداختی رو هم و منو نگاه می کنی ... 

 

farasolove 
هر آدمی یه قدی بزرگه
یه قد خاصی که بیشتر ازون نمی‌تونه کش بیاد و بزرگ‌تر بشه
آدما وقتی همدیگه رو دوست دارن،‌همو محدود می‌کنن،‌ می‌گیرنش تو چنگشون، ‌برای خودشون،‌ همه‌ت رو می‌خوان،‌ همه‌ی همه‌ت، ‌عین سایه میافتن روی همه‌ت و تاریکت می‌کنن،‌ که یهویی نبیندت یکی دیگه و بخوادت تو رو برای خودش
هر آدمی یه قدی بزرگه، ‌به اندازه‌ی خودشم فقط می‌تونه سایه بندازه، ‌نور مستقیم می‌تابه با یه زاویه‌ی مشخص، ‌اندازه‌ی سایه عوض نمیشه هیچوقت پس
من اگه از تو بزرگتر باشم، ‌سایه‌ی تو همه‌ی منو نمی‌تونه بپوشونه،‌ یه گوشه‌هاییم توی نوره،‌ که می‌بینه و دیده میشه، ‌که دلش یه سایه می‌خواد که بیاد روشو بپوشونه و تاریک کنه
من از تو بزرگترم،‌ دوست داشتنت قد همه‌ی من نیست، ‌من قد همه‌م دوست داشتن می‌خوام، ‌من برای همه‌م سایه می‌خوام،‌ تو یا باید اونقدر بزرگ باشی که سایه‌ی همه‌م بشی، ‌یا اگه نیستی باید چنگتو باز کنی که سایه‌های جدیدم بیاد بعضی وقتا کنارم، که نسوزم زیر آفتاب
تو بدجنسی،‌ نمی‌ذاری سایه‌ی جدید بیارم،‌ چنگتو بستی؛ من دلم دوست داشتن زیاد می‌خواد، ‌قد همه‌م،‌ من غمگین میشم، من تنهامه
تو طولانی میشی،‌ تو خوشحالی
بازی اینه، ‌بازی برای تو قشنگ نیست،‌ می‌خوام فرار کنم ازش، برم یه جای دور
 
 دوستت داشتم،‌ خدافظ عزیزم  
 
 نخیر آقا جون
از این خبرا نیست ! به کسی هم ربطی نداره ! اصلانشم بلاگ من منگول نیست .. همتونم الاغین !!! 
 
بعضی چیزا دوست داشتنی نیست
عادت کردنیه
عین مزه‌ی تلخ قهوه،‌ که هزار بارم که بخوری نمی‌تونی مزه‌شو دوست داشته باشی،‌چون تلخه،‌ تلخی هم دوست داشتنی نیست
ولی عادت می‌کنی، تلخ نمی‌بینیش شاید دیگه
داشتم می‌گفتم
که پس چیزی که دوست داشتنی نیستو نباید ریخت دور،‌میشه عادت کرد بهش،‌ تحملش کرد
عین مزه‌ی تلخ قهوه
به خاطر بوش
به خاطر فقط بوی قهوه‌ش
بوی قهوه‌ی تلخ ِ تلخ ِ تلخ مثل من واسه تو مگه نه ..

 میدونی که هنوزم صدات تو گوشمه ؟ 


اگه بازم دوباره یه لیوان نیمه پر گذاشتن جلوم گفتن این پره یا خالیه اول برش میدارم تا قطره‌ی آخرش رو میخورم بعد میذارم جلوشون میگم خالیه خالیه خااااالییییییییییییییییییه

 

farasolove

 

 

 

کوتاه شدن قامت دل دلتنگی ست ..

 farasolove

 
 
فکرش رو بکن
۲۹ سال دیگه ٬
روی مبل خونه‌ت که هیچ کدوم اتاقاش هم رنگ آبی و نقش موج نداره نشستی
ابروهات هم سفید شده
کلی هم چین و چروک رو پیشونیته
نفست هم به زور در میاد
۵ دقیقه‌ای میشه که داری فکر میکنی و به اون نقطه‌ی تاریک و خیلی دور نگاه میکنی
آره فقط ۵ دقیقه‌شده
ولی
دخترت میاد بدون اینکه هیچی بگه گونه‌ی سفت و زبرت رو بوس میکنه و خودش رو تو بغلت فشار میده
و تو تازه میفهمی که صورتت خیس شده
و چشمات رو میبندی
و آروم به هم فشار میدی ش ی و ا
 
...
 
خیلی بده که صدای آدما رو وقتی عوض میشه بفهمی. خیلی.
 
...
 
فرض میکنیم
فقط فرض میکنیم
که به اتفاقی بیفته
فقط فرض
.
.
نه ٬ نه ٬ نه ٬ نــــــــــــــه
 
...
 
دیدی بعضی وقتا آدم لال میشه؟ فقط لال . لالِ لالِ لال ...
 
...
 
دیدی؟
فقط صدای باد میومد
با سوزی که سیلی میزد تو صورتش
کی میدونه دختره واسه چی بغض کرده بود
واسه دستش رو مشت کرده بود تو جیبش و خودش رو مچاله کرده بود
کی میدونه واسه چی هیچ کس تو خیابون نبود و فقط صدای باد میومد
کی میدونه واسه چی؟
 
...
 
۲۹ سال رو تو ۹دقیقه خلاصه میکنی. دور و برت رو نگاه میکنی. هیچ کس نیست که اون ۹ دقیقه رو برات تا همیشه ادامه بده.
تو اشتباه کردی ... فقط به اندازه‌ی چند دقیقه. و هیچ‌وقت جرأت نمیکنی که اشتباهت رو جبران کنی ٬‌ حتی اگه وقتش رو هم داشته باشی.
 
...
 
مهم نیست چقدر همدیگه رو دوست داشته باشین. مهم اینه که معنی بغل کردن رو بفهمین و بهش احتیاج داشته باشید.
 
...
خب
ما ۲۹ سال زندگی کردیم
بیست و نه ساله شدیم
فکر کن
به بیست و نه سالی که گذشت
هرچه قدر که میتونی فکر کن
همه‌شو
اصلاً بشین از اولش تا حالا رو مرور کن
خب ؟
.
.
.
تموم شد؟ چند دقیقه شد فکر کردنت؟
تمام این فیلمه که اومد جلو چشمت و رد شد چند دقیقه طول کشید ؟
پنج ؟ ده ؟ چند ؟
هان ؟ بگو .. چند دقیقه طول کشید ؟
.
.
.
تمام ۲۹ سال بعد
همین چند دقیقه‌ست
فقط.
۲۹ سال دیگه میشینی
به تمام این روزا
که مثل قرن ازت میگذره فکر میکنی
و تمام فکر کردنت
بیشتر از ۲۹ دقیقه طول نمیکشه


میفهمی این یعنی چی؟
 
...
از این آدم پیرا که تو قصه ها هستن .. از اینا که میان و تو ستاره ها میگردن و ستاره‌ی تو رو وقتی به دنیا میای از تو این‌همه ستاره‌ی تو آسمون پیدا میکنن و میگن آخرت چی میشه ... از این آدماممه ... ازینا میخوام که بیاد توی همه ستاره ها بگرده بعدش بهم بگه که آخرم چی میشه ... ستاره‌ی خودم رو میخوام. کو ؟
 
...
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود .
یه روز ، یه بچه کفشدوزکی تو یه جنگل بزرگ گم شده بود . بعد این بچه کفشدوزکه ، نشسته بود یه جایی زیر یه درخت بزرگ ، همین طوری که از ترس می لرزید ، به کوه اون ور جنگل زل زده بود و با خودش زیر لب می گفت ؛ از جنگل رد می شم .. از کوه رد می شم .. از دشت رد می شم ، از رود رد می شم .. بعد می رسم به خونمون ... آره بعدش می رسم به خونمون ..
همین دیگه . قصه ی ما به سر رسید . کلاغه به خونش نرسید
 
...
 
دیدید بعضی وقتا، خدا برای اینکه به آدم قدرتش را نشان بده، آدم را مجبور میکنه از میدان هفت تیر با یه اشتباه کوچک به جای اینکه بره کریمخان
بعد ولی عصر بیفته تو مدرس، بعد همت، بعد... یه اشتباه دیگه آدم را مجبور کنه که بره فضل ا... بعد جلال و بعد... اونور خیابون...
یکی را ببینه که منتظر تاکسیه!
بعد آدم می فهمه که خدا با دقت 2 ثانیه براش برنامه ریزی کرده، چون اونور چهارراه که میرسه...
دیگه کسی منتظر تاکسی نیست!
 
...
دیدی این زندانیا که یکی میاد ملاقاتشون
بعدش باید از پشت شیشه با آیفون با هم حرف بزنن ؟
همدیگه رو از پشت شیشه نیگا میکنن ٬ از توی آیفن با هم حرف میزنن
همه چی از پشت شیشه
همه چی از پشت آیفون
بعدش دیدی
بعضیا شیشه رو هم ندارن
دیوار دارن
یا حتی دیوارم ندارن
فاصله دارن
دیدی؟
 
...
 
 
شاید
تنهایی هم
قشنگ باشه
زیاد
...
 
به همین سادگی
یه روز نگران میشی
زنگ میزنی
نیست
هی زنگ میزنی
تا یکی رو بالاخره پیدا میکنی که بهت میگه دوماهه مرده.
به همین سادگی
یکی اون ور دنیا میمیره
یکی که تو یه روزی هر روز تو کوچه باهاش بازی میکردی
یکی که ..
یکی.
تصادف میکنه
میمیره
مثل هزار نفری که هر کدوم یه گوشه‌ی دنیا هر دقیقه می‌میرن
به همین سادگی
به همین سادگی
به همین سادگی
و تو هی فکر میکنی
به همین سادگش
همین.
  

farasolove 

دیدی بهت زنگ میزنه، صدات پشت تلفن میلرزه، میدونه چقدر دلت تنگ شده براش، الآن دلت میخواد بغلش کنی، بعد تو الکی ادای آدمای شادو درمیاری و می خندی و چرت و پرت میگی، بعد خودتم میدونی که اون میدونه تو خیلی بیشتر از لرزشی که تو صدات بود الآن دلت میخواد گریه کنی،اون میگه دیگه به این خط زنگ نزن !  

 تو حستو قورت میدی بعد میگی ، شب بخیر ، زندگی سخت نشده؟