farasolove 

دیدی بهت زنگ میزنه، صدات پشت تلفن میلرزه، میدونه چقدر دلت تنگ شده براش، الآن دلت میخواد بغلش کنی، بعد تو الکی ادای آدمای شادو درمیاری و می خندی و چرت و پرت میگی، بعد خودتم میدونی که اون میدونه تو خیلی بیشتر از لرزشی که تو صدات بود الآن دلت میخواد گریه کنی،اون میگه دیگه به این خط زنگ نزن !  

 تو حستو قورت میدی بعد میگی ، شب بخیر ، زندگی سخت نشده؟  

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
من تنها یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 ق.ظ http://mane-tanha.blogsky.com

این حسی رو که میگی میتونم بفهمم ولی نصفه شبی ترسوندیم، این چیه عکسه؟؟، آدم وحشت مکینه

نگین یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ

سلام نگو اینا حرفای تو هستش ۱؟

کوروش یکشنبه 8 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ق.ظ http://koroshblogsky.com

ماریه خانم
از طریق نظر محبت آمیزت در وبم .سر زدم هر چند که اشتباهی در آدرس داشتی.
زیاد از مطالبت ندونستم بهره بگیرم جز اولی که....
باقی که من نتونستم بخونم!!!
از طریق عضویت هم نشد .
پیروز باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد