My Love
My love please
Don't go away
I will count the hours
Until I see her
My Love
My love please
Don't go away
I will count the hours
Until I see her

Come back
...I will not return I will not return
I don't want to remember, I don't want to remember

Come back
...I will not return I will not return

I don't want to remember, I don't want to remember



میگوید:فرصت را از نو تازه کن..مگر فرصت تازه شدنی است..من از تو زمان خواستم و تو به من ترانه تعارف می کنی..من از تو نگاهی هر چند کوتاه خواستم وتو به من خیره می شوی و در چشمان من زل زل نگاه میکنی و از ته دل می خندی..که چه دختر کم توقعی....دیگر زمان عشق های خیابانی و عشق های رویایی و اینترنتی هم گذشته....شاید از حصار تردید ها..جایی می خواندم..من به تردید هایم باختم..
حالا تو بگو..ما به چه چیز داریم می بازیم..به حماقت هایمان؟؟ 

به تردید هایمان..؟؟
مگر تو نبودی که فریاد می زدی من ترس از قضاوت دیگران ندارم..؟؟
از خودم و تو همه نگاه های مسخره می ترسم..ترسی عجیب دارم..
ترس اولین پایه سستی است..من ایستاده ام..نگاه کن ایستاده ام..
آرام..نه عاشق..دیوانه..نه عاقل..مجنون..نه لیلی..من ایستاده ام..
برای دوست داشتن تو..نه مدرکی می خواهم و نه شناختی..همین بس که احمق مانده ام و به حرفهای دیگران اهمیت نمی دهم..
همین بس است..که در جای جای دلم..
چشمهای تو را نگه داشته ام..
دلم از همه چیز می گیرد..من که حسود نبوده ام..حالا چرا به هر آدم عاشق یا ....که دست عشقش را گرفته و در خیابان قدم می زند حسودی میکنم؟؟من که حسود نبوده ام به این چیزها..
چرا..باید به عشق های تصنعی در خیابان ها و آن قیافه های مسخره و ابروهای نازک شده (پسرها)و … به همه آنهایی که داد می زند که برای چه با هم هستند حسودی کنم؟؟مگر عشق آسمانی ما چه کم دارد که به موجودات حقیر زمینی باید حسودی کنم؟؟
پر از سکوتم..سکوت..

‹‹وقتی که حقیقت آزاد نیست
آزادی حقیقت ندارد*››
وقتی که فهمیدی چقدر حقیری
تازه داری کم کم خودتو می شناسی
وقتی ..وقتی که چیزی و از دست می دی..
تازه می فهمی که چقدر دوستش داشتی
وقتی چشمانی رو بسته توی خاک می گذاری
تازه می فهمی چقدر چشمای بازش و دوست داشتی
وقتی تو هوای گرم ؛ دستات سرد سرد هست
تازه می فهمی که روزای سرد چرا احساس سرما نمی کردی..

مردی که خود عصاره غم بود می رود

در هاله ای سیاه تر از دود می رود

مردی که جواب هزاران سوال بود

در امتحان چشم تو مردود می رود

در آرمان دیدن دریای پاک بود

چون کاه خشک هم سفر رود می رود

دستی تکان نداد کسی وقت رفتنش

با کوله باری خالی بدرود می رود

مردی که کوهسار امید بود 

  چون خاکی گور مرده و نابود می رود

www.majanart.com/k/blog/01.jpg

فصلی میان من و تردید و تارهای عنکبوت

رنجی به نقش طعمه و نیش و تارهای عنکبوت

قلبی سیاه که اینکش نوید نور داشت

حسی غریب و رمز ریزش تارهای عنکبوت

چشمی به دیدن دام آنک براق می شد

عشقی شکسته و متروک تارهای عنکبوت

سستی بدسان غم به روحم دروازه می گشود

یارم نبود و خسته و مغموم تارهای عنکبوت

قامت سرو غزل اشک باران می شد

رعشه ام باقی شد و خاموش تارهای عنکبوت

از انتهای شب حضور خورشید می رقصید

صبرم ثمر نشست و خندان تارهای عنکبوت

در انتظار بوئیدن آن شب بوی عرفانی

رنگم پرید و لرزان منم تارهای عنکبوت

می آمیزم سیاهی شب را با سپیدی روز که خود عصاره ی رنگین کمان است !
تا خاکستری را برگزینم برای ترسیم آسمان سرزمین خویش !
اینجا سرزمین قلب و احساس من است و من تو را دوست می دارم !
تو را دوست میدارم و با تو دیگرم به بیداری این گستره ی خاموش و آدمیانش
نیازی نیست !
گفتی :  عشق فراموش شدنی نیست و نشانم دادی سفره های گشوده خوشبختی را...
می شود نفرینم کنی ؟ آری نفرینم کن. اگر برآنی که وارهانیم از زندان زندگی.
پیش تر از آنکه به این زندگی اجباری خویش خو کنم !
- به مرگی عاشقانه نفرینم کن که این دعای آمرزش است در بستر گاه روزگار !
مرگی که زندگی را عشق را و مرا معنایی دوباره بخشد . مرگی هم قداست نخستین جرعه ی
شیر مادرم !
در آغوشم گیر تا لحظه ای آرام گیرم و این آشفتگی را از یاد ببرم.
آغوشت بستر بی مرز کودکی است با زمزمه های معجزه سای مادر و قصه های شب سوز شبانه !
آغوشت کتمان تمام تاریکی هاست ! تمام تحکم ها !!!
آغوشت پناه اندیشه من است مرا به تماشا بنشین ! برایم بنویس که من محتاج کلام توام !
چگونه گویمت دوستت دارم !؟ وقتی که این آیه های قدسی ورد زبان آدمیانی ست که با قلبی
میان دو پا و دشنه ای در کف کنج دنج کوچه ها را می کاوند ؟!
تنها یک نگاه ... تا ابدی شود میان ما دو تن و بشنویمش بی آنکه سخنی رانده باشیم ! ...
همه را نوشتم تا تو - تنها تو - مرا ببینی ! ورنه این حرفها خودزنی نامتناهی تازیانه نیست .
راست گفتی من در خود غرق شدم !!! می روم خودم را پیدا کنم می روم پیدا شوم .
 بس است دیوانه بودن و  دیوانگی را نوشتن... کاش وقتی که یادم می افتاد تو دیگر نیستی
مرده بودم و این نیز بگذرد!!!


نقابتو بردار صورت کثیفتو نشون بده...

سیاهی ...کثیفی ...دروغ...

وفتی همه ی آدمای اطرافت کثیف و پستن وقتی همه صورت سیاه و کثیفشون رو زیر نقاب مخفی کردن

 وقتی به خاطر هیچی حاضرن همدیگرو به بدترین شکل بکشن وقتی ما آدما انقد کثیفیم که به نزدیکترین

کسمونم رحم نمیکنیم مگه میشه تو این لجنزار پر خوک زندگی کرد؟

حرفای یواشکی

جز اون آدما شدم که عاشق کسی میشن

  

که میدونن هیچوقت سهمشون نیست

اما باز به عشق شمردن نفساش زنده اند

عمر من

اینقده لایق که من پیشش هیچی نیستم

هیچی

آره من عاشقم

عاشق تقدس یک مرد ایرونی