farasolove 
 
یه بچه ای بود
یه بچه ی کوچولوی خیلی کوچولو
یه دختری که عشقه من بود
دیدی بچه هارو؟
ازینا که تپل اند
بعدش تنشون پفکیه، دستتو بذاری روی پوستشون و فشار بدی جای انگشتات قرمز میشه و سریع دوباره ولی پف می کنه و میاد بالا
ازینا که تنشون نرمه نرمه، سفید و صاف، بدون جای یه دونه لک یا زخم
ازینا که دستشونو که تکون میدن مچشون یه خط باریک روش میافته
ازنای که پوشک میپوشن و موقعه تاتی تاتی کردن خرت خرت صدا میدن و تو دلت میخواد محکم این مدلی بکوبونی در کونشون و اون صدای خفه شو بشنوی که زیر دستت میگه پااااخ!
ازینا که وقتی می خندن چشماشونم با همه ی صورتشون میخنده
ازینا که تو هر کسی باشی، چه آشنا چه غریبه، چه خوب چه بد، وقتی انگشتتو دراز کنی به طرفش چنگ میزنه و دستتو میگیره محکم، بعد تو با خودت فک می کنی که من حتما خیلی خوبم که این نی نی دسته منو گرفت، آخه میدونی؟ بچه ها تازه از آسمون اومدن، هنوز با نگاه فرق خوب و بد را میتونن تشخیص بدن
ازینا که بخندی بهت می خنده، زیون درازی کنی بهت زبون درازی می کنه، دست بزنی می خنده و باهات دست میزنه
ازینا که بغلش که کنی و فشارش بدی گریه می کنه، که هنوز نمیدونه بغله محکم از بغله اروم خیلی خیلی امن تر و بهتره
ازینا که زیر گردنش بوی خوب میده
ازینا که از آسمون اومده
خوب؟
من یه دختره اینجوری داشتم
بزرگ شد. 
نظرات 8 + ارسال نظر
سایت خبری سرگرمی خلیج فارس انلاین شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ http://khalijefars.blogsky.com/

خیلی زیبا و جالب بود

sirous یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:46 ق.ظ http://www.food.blogsky.com

قشنگه وبلاگت
مخصوصا این حرفهای شیرین وقشنگ که توش نوشتی

جوووون یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:17 ب.ظ http://joooon.blogsky.com

سلام
به رسم ادب سری زدم به وبت
چرا دروغ بگم... راستش مطلب رو نخوندم و یه راست اومدم تو نظرات
نظری که تو وبلاگم داده بودی خیلی به دلم نشست
دلم میخاد باز بیای و بخونی و نظر بدی
قالبت خیلی قشنگه برم بخونم ببینم نوشته هات هم مثل قالبت و مثل حدسی که میزنم قنگ هستند

جوووون یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:24 ب.ظ http://joooon.blogsky.com

خوندم و اومدم دوباره سلام
قشنگ مینویسی اما یه دفه تموم شد و منم چون پست های قبلی رو نخوندم درست نفهمیدم چی شد
بازم میام و میخونم و منتظر شما هم هستم که بیای و بخونی

جیغ یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 04:43 ب.ظ http://jootii.blogsky.com

اگه نوشته ها از خودت باید بگم که فکر بازی دازی.....



راستی من هیچ وقت بچه دوست نداشتم اگه بچه تپل هام وقتی خوشم میاد که بتونم لپشونو تا اخرین درجه بکشم واسه همین هیچ مامانی نمیاد خونه ما که اجازه بده با بچش همچین کاری کنم.

مصطفی یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:18 ب.ظ

عالیه موفق باشی تبریک میگم بهت

رامین دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ق.ظ http://www.madlen.blogsky.com

آخی
خیلی قشنگ توصیف کردین خیلی قشنگ
بعد بهش میگی فلان چیز رو بیار (چند سال بعد تاتی تاتی ) میره میآره و یه ماچ گنده از لپاش میگیری

امین سه‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ب.ظ

قشنگ بودو پر از حرف نگفته انگار که حرفی تو حرفه مثل یه رمز.
من بزرگ نشدم مامانم منو ول کرد فرشته کوچولوشو تو این دنیای سرد :-)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد