... وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا !


سخته وقتی که تو فقط ۱۰ تا تقصیر داری ولی برای آرامش و دلداری دادن به بقیه ۱۰۰ تا تقصیر رو به گردن میگیری .
سخت تر هم وقتی که میدونی تا آخر عمرت تو رو به خاطر تقصیری که به گردن گرفتی نزدیک ترین کسات ملامت میکنند.

کلاْ این روزا زندگی خیلی سخته چون خیلی حرفا هست که رو هم تلنبار شده ولی بازم به هیچ کی نمیشه گفت.


عنکبوت ( پرواز )

تار می تنم ، تار می تنم ،
دورِ بودنم ، دور تنم
هر روز در انتظار فردا
و هر فردا ، در انتظاری دیگر
تولدی دیگر٬ تولدی دوباره٬ بودنی دیگر بار٬
و هر بار ...
پروانه ها مرا از پریدن باز میدارند .

چه مغرورند ،
و چه خودخواه !
که بالهای رنگارنگشان ، کرشمه ی بودنشان هست .
و پاره پاره ی تار های من ، گواه خیره سریشان .
مگر نه که آنان هم روزی کرمی بودند ، به زشتی کودکیشان ،
و مگر نه که آنان هم دور خود تار تنیدند .
و حال هر خال هر بالشان ثمره ی تار های آفرینشی ست که روزی بودنشان را در سکوتی محض و در سکونی بی روح خلاصه می کرد .
و من امروز چون یک عنکبوت تار می تنم ،
تا پیله ای بسازم دور بودنم و در آن ساکت و بی روح ، بخوابم
چون یک تکه آرامی
و پس از طلوع دوباره ی خورشید
من به سوی نور پرواز خواهم کرد .
برای هر شمع اشک خواهم ریخت
برای هر گل سرخ قصه خواهم گفت
آری ، من – عنکبوت – پرواز خواهم کرد .

تا خود خورشید ، تا خود نور .
.
.
.
اما ...
پروانه ها پیله ی مرا پاره می کنند .
و نیستیِ خود را در پاره کردن تار های من می جوییند .
نمیدانم چرا !
مگر آنها خود روزی عنکبوت نبودند ،
که اینک عنکبوتیان را از رسیدن به صفحه ی آسمان پروانه ها باز می دارند ؟!
آن هم با بهایی به سنگینی نابودی خود .
مگر نه که بال پروانه باید به شعله ی شمع بسوزد !
پس چرا یک پروانه راضی می شود بالهایش را در تارهای من بشکند ؟!
تا من – عنکبوت – در حسرتِ پرواز و پروانه شدن
همچنان ،
و تا همیشه،
باقی بمانم .
ولی من
             تار می تنم ، دورِ تنم ،
                                       دورِ بودنم .

Email:the_sea_in_me1983@yahoo.com